برسرلغتنامه دهخدابرسر. [ ب َ س َ ] (ق مرکب ) باضافه . بعلاوه .اضافه بر آن . علاوه برآن . فضله . زیادتی : برآمد چهل سال و برسر دو ماه که تا بر نهادم ز شاهی کلاه . فردوسی .چو سی سال بگذشت برسر دو ماه پراکنده شد فر و اورند شاه .<b
خاک برسرلغتنامه دهخداخاک برسر. [ ب َ س َ ] (ص مرکب ) کنایه از محتاج ، آواره ، آفت زده . (آنندراج ). ذلیل : پر از درد نزدیک قیصر شدندابا ناله و خاک برسر شدند. فردوسی .از حسرت تو هست جهان پای درگلی در ماتم تو کیست فلک خاک برسری .
خاک برسرفرهنگ فارسی عمید۱. مصیبتدیده: ◻︎ پیران قبیله خاک برسر / رفتند به خاکبوس آن در (نظامی۳: ۴۲۴).۲. خوار؛ ذلیل. Δ در مخاطبه دشنام و نفرین است نسبت به مخاطب.⟨ خاکبرسر شدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] بدبخت شدن؛ بیچاره شدن.
برشگر تراشهسازfeller-chipperواژههای مصوب فرهنگستانماشینی برای قطع و تراشهسازی از تمام قسمتهای درخت
برشگر دستهبندfeller-buncher, felling-bunching machine, prebuncherواژههای مصوب فرهنگستانماشینی خودبَر (self-propelled) برای قطع درختان سرپا و دستهبندی آنها بر روی زمین
برشگر تراشهسازfeller-chipperواژههای مصوب فرهنگستانماشینی برای قطع و تراشهسازی از تمام قسمتهای درخت
برشگر دستهبندfeller-buncher, felling-bunching machine, prebuncherواژههای مصوب فرهنگستانماشینی خودبَر (self-propelled) برای قطع درختان سرپا و دستهبندی آنها بر روی زمین