برفتادنلغتنامه دهخدابرفتادن .[ ب َ ف ِ / ف ُ دَ ] (مص مرکب ) برافتادن : ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی تا مدعی نبودی مجنون مبتلا را. سعدی .رجوع به افتادن و برافتادن شود.
برفتانلغتنامه دهخدابرفتان . [ ب َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کتول بخش علی آباد شهرستان گرگان . سکنه ٔ آن 810 تن . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 3).
برفتنلغتنامه دهخدابرفتن . [ ب ِ رَ ت َ ] (مص ) دست دادن . میسر شدن . (یادداشت مؤلف ) : ایزد...مدت ملوک الطوایف بپایان آورده بود تا اردشیر را بدان آسانی برفت . (تاریخ بیهقی ). و رجوع به رفتن شود.- برفتن کاری ؛ برآمدن آن . بحصول پیوستن آن . (
برفتهلغتنامه دهخدابرفته . [ ب ِرَ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) نعت مفعولی از برفتن در همه ٔ معانی . || درگذشته . متوفی : از برفته همه جهان غمگین وز نشسته همه جهان دلشاد. (از تا
برجذب فشارتناوبیpressure swing adsorptionواژههای مصوب فرهنگستانروشی که در آن یک مادۀ جاذب، تحت فشارهای متناوب، گازها را براساس برجذب و واجذبش چرخهای جدا میکند اختـ . برفت PSA
خرنجاسلغتنامه دهخداخرنجاس . [ خ ِ رَ ] (اِخ ) نام مبارزیست ایرانی . (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) : دمور و خرنجاس با او برفت .فردوسی .
اصطبل اژیاسلغتنامه دهخدااصطبل اژیاس . [ اِ طَ ل ِ اُ ] (اِخ ) اصطبلی که هرکول آنرا برُفت . رجوع به اژیاس شود.
فرودنگریدنلغتنامه دهخدافرودنگریدن . [ ف ُ ن ِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) به پایین نگاه کردن : آنجا برفت و فرودنگرید. (مجمل التواریخ و القصص ).
برفتادنلغتنامه دهخدابرفتادن .[ ب َ ف ِ / ف ُ دَ ] (مص مرکب ) برافتادن : ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی تا مدعی نبودی مجنون مبتلا را. سعدی .رجوع به افتادن و برافتادن شود.
برفتانلغتنامه دهخدابرفتان . [ ب َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کتول بخش علی آباد شهرستان گرگان . سکنه ٔ آن 810 تن . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 3).
برفتنلغتنامه دهخدابرفتن . [ ب ِ رَ ت َ ] (مص ) دست دادن . میسر شدن . (یادداشت مؤلف ) : ایزد...مدت ملوک الطوایف بپایان آورده بود تا اردشیر را بدان آسانی برفت . (تاریخ بیهقی ). و رجوع به رفتن شود.- برفتن کاری ؛ برآمدن آن . بحصول پیوستن آن . (
برفتهلغتنامه دهخدابرفته . [ ب ِرَ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) نعت مفعولی از برفتن در همه ٔ معانی . || درگذشته . متوفی : از برفته همه جهان غمگین وز نشسته همه جهان دلشاد. (از تا
آبرفتفرهنگ فارسی عمید۱. آنچه از سنگ و خاک یا کف رودخانه که آب آن را ساییده یا تراشیده یا روبیده باشد.۲. موادی که در مجرای آب تهنشین شود.
آبرفتalluvium, alluvial depositواژههای مصوب فرهنگستانمواد آواری سستی که در نتیجۀ جریان آبهای جاری نهشته میشود
آبرفتفرهنگ فارسی معین(رُ) (اِمر.) 1 - سنگ کف رود که جریان آب آن را ساییده باشد. 2 - موا د ته نشین شده در مجرای آب .