برفزودنلغتنامه دهخدابرفزودن . [ ب َ ف ُ دَ ] (مص مرکب ) برافزودن . افزایش دادن . اضافه کردن : هر آنکس که او تاج شاهی ربودبر آن تخت چیزی همی برفزود. فردوسی .از ایرج دل ما همی تیره بودبر اندیشه اندیشه ها برفزود. <p class="author
فریب برفزودنلغتنامه دهخدافریب برفزودن . [ ف ِ / ف َ ب َ ف ُ دَ ] (مص مرکب ) افزودن مکر و نیرنگ . بسیار فریب دادن : ز کردارها برفزودی فریب سر قیصر آوردی اندر نشیب .فردوسی .
فریب برفزودنلغتنامه دهخدافریب برفزودن . [ ف ِ / ف َ ب َ ف ُ دَ ] (مص مرکب ) افزودن مکر و نیرنگ . بسیار فریب دادن : ز کردارها برفزودی فریب سر قیصر آوردی اندر نشیب .فردوسی .
فزودنلغتنامه دهخدافزودن . [ ف ُدَ ] (مص ) افزودن . (فرهنگ فارسی معین ). زیاده کردن .(آنندراج ). مخفف افزودن . مقابل کاستن . زیادت و علاوه کردن . مزید کردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : چه گویی که خورشید تابان که بودکز او در جهان روشنائی فزود. فر
فریبلغتنامه دهخدافریب . [ ف ِ / ف َ ] (اِ) در زبان پهلوی فرپ و همریشه است با فریفتن . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). عشوه و مکر و غافل شدن یا غافل کردن به خدعه . (برهان ) : توانی بر او کار بستن فریب که نادان همه راست بیند وریب .<b
فریب برفزودنلغتنامه دهخدافریب برفزودن . [ ف ِ / ف َ ب َ ف ُ دَ ] (مص مرکب ) افزودن مکر و نیرنگ . بسیار فریب دادن : ز کردارها برفزودی فریب سر قیصر آوردی اندر نشیب .فردوسی .