برهمیلغتنامه دهخدابرهمی . [ ] (اِ) به هندی قسمی از بیش است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (مخزن الادویة). رجوع به بیش شود.
برهمیلغتنامه دهخدابرهمی . [ ب َ رَ ] (ص ، اِ) خوارزمی در مفاتیح العلوم (چ مصر) گوید مفرد براهمه است به معنی یکی از اشراف عُبّاد هند.
بیرحمیلغتنامه دهخدابیرحمی . [ رَ ] (حامص مرکب ) صفت بیرحم .قساوت قلب . سنگدلی . بی مروتی . (ناظم الاطباء). قساوت : و این چه ناجوانمردی و بیرحمی بود که از شره نفس من بر این حیوان برفت . (سندبادنامه ص 153).دل من خواهی و اندوه دل من نبر
بیرحمیفرهنگ مترادف و متضاد۱. اعتساف، ستمگری، سختدلی، سنگدلی، شقاوت، قساوت ۲. جورپیشگی، ستمگری، ظلم ≠ ترحم
درهم و برهمیدیکشنری فارسی به انگلیسیchaos, clutter, farrago, foul-up, huggermugger, mare's-nest, mess, mix-up, muddiness, muddle, tangle, tumble
درهم و برهمیدیکشنری فارسی به انگلیسیchaos, clutter, farrago, foul-up, huggermugger, mare's-nest, mess, mix-up, muddiness, muddle, tangle, tumble