برپیختهلغتنامه دهخدابرپیخته . [ ب َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) پیچیده و تاب خورده . (برهان ) (آنندراج ). تاب خورده برویهم و حلقه شده . (ناظم الاطباء).
پخته برپختهلغتنامه دهخداپخته برپخته . [ پ ُ ت َ / ت ِ ب َ پ ُ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) مطبوخ . و آن قسمی دیباست که تار و پودش هیچیک خام نباشد. جامه که تار و پود تافته دارد.
بربیختهلغتنامه دهخدابربیخته . [ ب َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) برپیخته . برپیچیده : شاه اسب عقل انگیخته دست فلک بربیخته هم خون دشمن ریخته هم ملک آبا داشته . خاقانی .رجوع به برپیخته شود.
پیختنلغتنامه دهخداپیختن . [ ت َ ] (مص ) پیچیدن . (برهان ). برتافتن . رجوع به برپیختن شود. پیچاندن . لف : هست بر خواجه پیخته رفتن راست چون بر درخت پیچید سن این عجبتر که می نداند اوشعر از شعر و خشم را از خن . رودکی .طفل را چون