برچفسیدنلغتنامه دهخدابرچفسیدن . [ ب َ چ َ دَ ] (مص مرکب ) برچسپیدن . برچسفیدن . تلخن . (منتهی الارب ). تلخط.(اقرب الموارد). لتوب . لصوق . لزوق : رسعت عینه ؛ برچفسید نیام چشم او. (منتهی الارب ). || منجمد شدن و فسردن . (ناظم الاطباء). رجوع به برچسفیدن شود.
لحلغتنامه دهخدالح . [ ل َح ح ] (ع مص ) برچفسیدن . || نزدیک و ملصق گردیدن خویشی و قرابت . (منتهی الارب ).
لصوقلغتنامه دهخدالصوق . [ ل ُ ] (ع مص ) برچفسیدن . (منتهی الارب ). لزوب . دوسیده شدن . (تاج المصادر) (زوزنی ). چسبیدن . چسبندگی . لزوق .
لطبلغتنامه دهخدالطب . [ ل َ طَ ] (ع مص ) چسبیدن و برچفسیدن پوست بر استخوان از لاغری (لغة فی لصب ). (منتهی الارب ).