بسازلغتنامه دهخدابساز. [ ب ِ ] (اِ) روز. (ناظم الاطباء). || (فعل امر) امر از ساختن . (دِمزن ) (شعوری ج 1 ورق 203). رجوع به ساختن شود. || (ص مرکب )آماده و درست ، کوک و مجهز برای نواختن : معاشری خوش
بشاشلغتنامه دهخدابشاش . [ ب َ ] (اِ) در فارسی بند آهنین یا سیمین که بر تخته ٔ در صندوق زنند و به مسمار بدوزند برای استحکام . || موی گردن اسب . (مؤید الفضلاء). رجوع به بش شود. || ناقص و فرومایه . (مؤید الفضلاء).
بصاصةلغتنامه دهخدابصاصة. [ ب َص ْ صا ] (ع اِ) چشم ، زیرا که میدرخشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). چشم . (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد).
بصاصةلغتنامه دهخدابصاصة. [ ب َص ْ صا ] (ع اِ) چشم ، زیرا که میدرخشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). چشم . (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد).