بلجیلغتنامه دهخدابلجی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به بلج ، که نام جد ابوعمرو عثمان بن عبداﷲبن محمدبن بلج برجمی بلجی است . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
بلأزیلغتنامه دهخدابلأزی . [ ب َ ءَ زا ](ع ص ) سخت و شدید: رجل بلأزی و ناقة بلأزی . (از اقرب الموارد از تاج ). بلأزاة. و رجوع به بلأزاة شود.
بلجاءلغتنامه دهخدابلجاء. [ ب َ ] (اِخ ) از زنان مجتهد خوارج بوده است و بدستورعبیداﷲبن زیاد دست و پای او را بریدند. (از اعلام النسا ج 1 ص 141 از الکامل مبرد و البیان و التبیین ).
بلجةلغتنامه دهخدابلجة. [ ب َ ج َ ] (ع اِ) اِست و دبر، و آن افصح از بلحة بحاء مهمل است . (از ذیل اقرب الموارد از تاج ). || به معانی بُلجة است . رجوع به بُلجة شود.
بلجیکلغتنامه دهخدابلجیک . [ ب ِ ] (اِخ ) بلژیک . معرب بلژیک ، که در عهد قاجاریه در ایران معمول بود. (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بلژیک شود : و لما وصل ارمانوس ملک الروم الی حلب سنة 421 هَ . ق . و معه ملک الروس و ملک البلغار والالمان
بنه بلجیکلغتنامه دهخدابنه بلجیک . [ ب ُ ن َ ب ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بلوک شرقی است که در بخش مرکزی شهرستان دزفول واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
بلجلغتنامه دهخدابلج . [ ب َ ] (اِخ ) (حمام ...) حمامی است در بصره . (منتهی الارب ). حمامی در بصره است منسوب به شخصی موسوم به بلج . (مراصد). این حمام منسوب به بلج بن کَشبة تمیمی است و او همان است که ساج بلجی نیز به وی منسوب است . (از معجم البلدان ).
بلجیکلغتنامه دهخدابلجیک . [ ب ِ ] (اِخ ) بلژیک . معرب بلژیک ، که در عهد قاجاریه در ایران معمول بود. (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بلژیک شود : و لما وصل ارمانوس ملک الروم الی حلب سنة 421 هَ . ق . و معه ملک الروس و ملک البلغار والالمان