بِلیک بِلیکگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی پشت سر هم کار کردن ، پیوستگی حرکت ، با نظم و ترتیب کار کردن چیزی یا کسی
بیلیکلغتنامه دهخدابیلیک . (ترکی - مغولی ، اِ) بیلک . || پند و نصیحت نیک . || رای نیک . (ناظم الاطباء). رجوع به بیلک شود.
بلکلغتنامه دهخدابلک . [ ب َ ] (حرف ربط) مخفف بلکه . صورتی از بلکه که در رسم خط «ه » را حذف کنند : کاین نیست مستقر خردمندان بلک این گذرگهیست بر او بگذر. ناصرخسرو.چون این حال با برویز رسید به تلافی حال مشغول نگشت بلک نامه ها به تهدی
بلکلغتنامه دهخدابلک . [ ب َ ل َ ] (اِ) زالزالک وحشی . ولیک . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به ولیک و زالزالک شود.
بلکلغتنامه دهخدابلک . [ ب َل ْ ل َ ] (اِ) در تداول عامه زارعی است که بتنهایی کار می کند (نه بعنوان عضوی از یک گروه ) و معمولاً کار او زراعت محصولات دیمی و صیفی است . (فرهنگ فارسی معین ).
بلکلغتنامه دهخدابلک . [ ب ِ ] (اِ) آتش ، و شراره ٔ آتش . (برهان ) (هفت قلزم ) (آنندراج ) : چو زر ساو چکان بلک ازو چو بنشستی شدی پشیزه ٔ سیمین غیبه ٔ جوشن .شهید.
بلکلغتنامه دهخدابلک . [ ب ِ ل ِ ] (اِ) تشبث و چنگ درزدن به چیزی یا به کسی .(از برهان ) (از هفت قلزم ) (از آنندراج ) : اگر عقاب سوی جنگ او شتاب کندعقاب را به بلک بشکند سرین و دوبال .فرخی .
خان بلکلغتنامه دهخداخان بلک . [ ب َ ل َ ] (اِخ ) شهری بوده است بزرگ و آبادان در ترکستان شرقی یا در چین به زمان شاهرخ میرزا الغبیک . شاهرخ از طرف خود رسولان به این محل گسیل داشت . ولی فعلاً وضع آن مجهول است . (از قاموس الاعلام ج 3 ص 202
چغابلکلغتنامه دهخداچغابلک . [ چ َ ب َ ل َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «دهی است از دهات کرمانشاهان و مشهور به دلگشاست ».(از مرآت البلدان ج 4 ص 249). رجوع به چقابلک شود.
چاه بلکلغتنامه دهخداچاه بلک . [ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «قریه ای است در جلگه هرون آباد دو منزلی کرمانشاهان و از هرون آباد به کرند که میروند در طرف راست راه واقع است ». (از مرآت البلدان ج 4 ص 132).
ری بلکلغتنامه دهخداری بلک . [ ب َ ] (اِخ ) دهی از بخش مرکزی شهرستان شاه آباد. دارای 300 تن سکنه . آب آن از چاه تأمین می شود و محصول عمده ٔ آنجا غلات دیمی و لبنیات و راه آن ماشین رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).