باند بسامدfrequency band 1واژههای مصوب فرهنگستانگسترۀ پیوستهای از بسامد که در حدِّفاصل یک کران پایین و یک کران بالا قرار میگیرد
باند بسامد رادیوییradio frequency bandواژههای مصوب فرهنگستانطیف بسامد رادیویی که به یک رشته محدودههای بسامدیِ کوچک تقسیم میشود متـ . طیف بسامد 2 radio spectrum
باندbandage 1, band 1واژههای مصوب فرهنگستاننوعی نوار پارچهای برای بستن عضو صدمهدیدۀ بدن متـ . نوار 2
ابوعبدالجبارلغتنامه دهخداابوعبدالجبار. [ اَ ع َ دِل ْ ج َب ْ با ] (اِخ ) او از عائشه بنت سعد و از او عبیداﷲبن عمر روایت کند.
خرقاءلغتنامه دهخداخرقاء. [ خ َ ] (اِخ ) زنی بوده در عرب به حمق مشهور و نام او ربطة بنت سعد است . (از قاموس الاعلام ترکی ج 3).
لیلیلغتنامه دهخدالیلی . [ ل َ لا] (اِخ ) بنت سعد. راویة من راویات الحدیث رأت عائشة ام المؤمنین و روت عنها. (اعلام النساء ج 3 ص 1371).
لیلیلغتنامه دهخدالیلی . [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت حارث بن تمیم بن سعد. مادر غالب نیای دهم رسول اکرم . (مجمل التواریخ و القصص حاشیه ٔ ص 227 از طبری و ابن اثیر). در متن مجمل التواریخ مادر غالب ، سلمی بنت سعد مذکور است .
لیلیلغتنامه دهخدالیلی . [ ل َ لا ](اِخ ) بنت سعد القضاعیة. کان یهواها صخر الهذلی (و یکنی ام الحکیم ) فکانا یتواصلان برهة من دهرهما. ثم تزوجت و رحل بها زوجها الی قومه فقال فی ذلک ابوصخر:ألم ّ خیال طارق متأوب لام حکیم بعدما نمت موصب و قد دنت الجوزاء و هی کأنهاو مرزمها بالغور
بنتلغتنامه دهخدابنت . [ ب ِ ] (ع اِ) دختر. (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ) (ترجمان القرآن ) (آنندراج ). دختر. و مؤنث ابن نیست بلکه صیغه ٔ جداگانه ای است و در وقت نسبت ، بنتی و بنوی گویند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (کشاف اصطلاحات الفنون ). اِبْنه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ج ، بنات . (مه
شعرالبنتلغتنامه دهخداشعرالبنت . [ ش َ رُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) بید مجنون . (گیاه شناسی ثابتی ). رجوع به بید مجنون شود.
مبنتلغتنامه دهخدامبنت . [ م ُ ب َن ْ ن ِ ] (ع ص ) خبرپرسنده و بسیار سؤال کننده . (آنندراج ). پرسنده و سؤال کننده و سائل . (ناظم الاطباء). و رجوع به تبنیت (معنی اول ) شود. || آن که هر چه در دل دارد در میان نهد با کسی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد).
بنتلغتنامه دهخدابنت . [ ب ِ ] (ع اِ) دختر. (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ) (ترجمان القرآن ) (آنندراج ). دختر. و مؤنث ابن نیست بلکه صیغه ٔ جداگانه ای است و در وقت نسبت ، بنتی و بنوی گویند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (کشاف اصطلاحات الفنون ). اِبْنه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ج ، بنات . (مه
تربنتلغتنامه دهخداتربنت . [ ت ِ رِ ب َ ] (اِ) نام گیاهی : برای مراسم تاجگذاری اردشیر دوم مغها دعوت شده بودند و گیاهی که پلوتارک آنرا تربنت می نامد استعمال میشد (ظن قوی این است که این گیاه همان هئومه بوده که در قرون بعد در موقع مراسم مذهبی استعمال میکردند). (تاریخ ایران باستان ج <span class="hl