بینشلغتنامه دهخدابینش . [ ن ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از دیدن . قدرت دید. بینائی . بصارت . (از آنندراج ) : من رسالات و دواوین و کتب سوخته ام دیده ٔ بینش این حال ضرر بگشائید. خاقانی .هرگاه که بینش تو گردد بکمال کوری خود آن زمان توانی
بنجلغتنامه دهخدابنج . [ ب َ ] (اِ) دو زن را گویند که یک شوهر داشته باشند. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری )(برهان ). هوو. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بنانج .
بنجلغتنامه دهخدابنج . [ ب ِ ] (ع اِ) اصل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اصل . ریشه . نژاد. نسب . (ناظم الاطباء). اصل بابونج . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || و رجوع به نشوءاللغه شود. || شلتوک . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
بنجلغتنامه دهخدابنج . [ ب َ ] (اِ) دو زن را گویند که یک شوهر داشته باشند. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری )(برهان ). هوو. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بنانج .
بنجلغتنامه دهخدابنج . [ ب ِ ] (ع اِ) اصل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اصل . ریشه . نژاد. نسب . (ناظم الاطباء). اصل بابونج . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || و رجوع به نشوءاللغه شود. || شلتوک . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
حبنجلغتنامه دهخداحبنج . [ ح َ ب َ ن َ ] (اِخ ) نام آبی است غنی بن اعصر را. ابوزیاد آبهای وی را شمرده گوید: حبنج و حنبج و حینبج سه آب است و آنها را حنابج گویند. (معجم البلدان ).
زبنجلغتنامه دهخدازبنج . [ زَ ب َن ْ ن َ ] (اِخ ) پدر ابن زبنج است که از ابن هرمة روایت دارد. (منتهی الارب ).