بينمادیکشنری عربی به فارسیدر صورتيکه , هنگاميکه , حال انکه , ماداميکه , در حين , تاموقعي که , سپري کردن , گذراندن , در خلا ل مدتي که , در حاليکه , درمدتي که , ضمن اينکه
نیازیلغتنامه دهخدانیازی . (اِخ ) از مردم بخارا و از معماگویان معاصر نصرآبادی است . او راست این معما به اسم میر:مردم چشم غیر حک فرمابعد از آن بر بیاض آن بنما.(از تذکره ٔ نصرآبادی ص 518). و رجوع به فرهنگ سخنوران شود.
آدمی و پریلغتنامه دهخداآدمی و پری . [ دَ ی ُ پ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ثقلان . ثقلین . جن و انس : طفیل هستی عشقند آدمی و پری ارادتی بنما تا سعادتی ببری .حافظ.
اعتقاد نمودنلغتنامه دهخدااعتقادنمودن . [ اِ ت ِ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) از دور ارادت رسانیدن . (یادداشت مؤلف ) : اعتقادی بنما و بگذر بهر خداتا در این خرقه ندانی که چه نادرویشم .<p class="a
نادرویشلغتنامه دهخدانادرویش . [ دَرْ ] (ص مرکب ) آن که درویش نباشد. (ناظم الاطباء). || آن که زهد و درویشی را به خود نسبت دهد ولی قلباً درویش نباشد. زاهد دروغی . (ناظم الاطباء) : اعتقادی بنما و بگذر بهر خداتا ندانی که در این خرقه چه نادرویشم . <p class="author"
دست فشانلغتنامه دهخدادست فشان . [ دَ ف َ / ف ِ] (نف مرکب ، ق مرکب ) دست فشاننده . جنباننده ٔ دست . درحال فشاندن دست . || رقص کنان : خیز و بالا بنما ای بت شیرین حرکات کز سر جان و جهان دست فشان برخیزم . حافظ.</p
شبنمالغتنامه دهخداشبنما. [ ش َ ن َ / ن ِ / ن ُ ] (نف مرکب ) شب نماینده .(فرهنگ فارسی معین ). که در شب نمایان سازد. || آنچه به شب جلوه کند و بدرخشد مانند ساعت و پارچه و تابلو. (فرهنگ فارسی معین ). که شب متجلی شود. که در شب نمود