بوران دختلغتنامه دهخدابوران دخت . [ دُ ] (اِخ ) نام دختر خسروپرویز. (ناظم الاطباء). نام یکی از دختران پرویز. (از اشتینگاس ). و رجوع به پوراندخت شود.
بورانburan, purga, burgaواژههای مصوب فرهنگستانباد قوی شمالشرقی در روسیه و آسیای مرکزی متـ . سپیدبوران white buran
بیورانلغتنامه دهخدابیوران . [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهپایه ٔ بخش نوبران شهرستان ساوه و 1457 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
بورانلغتنامه دهخدابوران . (ترکی ، اِ) باران یا برفی که با باد باشد. (فرهنگ فارسی معین ). || باد شدیدی که برفهای کوه را از جایی بجایی منتقل کند. (فرهنگ فارسی معین ).- باد و بوران ؛ سرما و باد و برف شدید. (فرهنگ عامیانه ٔ جمالزاده ).
بورانلغتنامه دهخدابوران . (اِخ ) نام دختر حسن بن سهل که زوجه ٔ مأمون عباسی بوده وبورانیه که طعامی است معروف ، منسوب بدو است . اما شیخ الرئیس در شفا گفته : بورانی منسوب است به بوران دخت بنت خسروپرویز که مقدم بوده . (از آنندراج ) (از انجمن آرا). نام زن مأمون خلیفه . (از اشتینگاس ). نام زن مأم
پوراندختفرهنگ نامها(تلفظ: purān doxt) (پوران + دخت = دختر) ، دختر سرخ و گلگون ؛ (به مجاز) زیبارو ؛ (در اعلام) (= بوران دخت) دختر خسرو پرویز ملکهی ساسانی و بیست و هشتمین فرد از ساسانیان که یک سال و چهار ماه در ایران سلطنت کرد. [دکتر معین در ذیل واژهی پوران دخت اشاره کرده است که پوران دخت تصرفی است در نام بوران دخت].
آزرمیدختفرهنگ نامها(تلفظ: āzarmi doxt) به معنی دختر پیر ناشدنی ؛ (در اعلام) خواهر ' بوران دخت ' و دختر خسرو پرویز ، ملکهی ساسانی . + ن.ک. آذرمیدخت .
بورانلغتنامه دهخدابوران . (اِخ ) نام دختر حسن بن سهل که زوجه ٔ مأمون عباسی بوده وبورانیه که طعامی است معروف ، منسوب بدو است . اما شیخ الرئیس در شفا گفته : بورانی منسوب است به بوران دخت بنت خسروپرویز که مقدم بوده . (از آنندراج ) (از انجمن آرا). نام زن مأمون خلیفه . (از اشتینگاس ). نام زن مأم
بورانیلغتنامه دهخدابورانی . (ص نسبی ، اِ) نان خورشی که از اسفناج و کدوو بادنجان با ماست و کشک سازند. (فرهنگ فارسی معین )(ناظم الاطباء). طعامی است در هندوستان که بادنجان در روغن گاو، بریان کرده ، در دوغ اندازند. (آنندراج ).و منسوب است به بوران دخت ، دختر خسروپرویز یا به بوران دختر حسن ، زن مأمو
پوران دختلغتنامه دهخداپوران دخت . [ دُ ](اِخ ) مشهور با باء فارسی و لکن در سکه های پهلوی باباء موحده است (بوران ) بدون کلمه ٔ دخت . رجوع شود به سکه های ساسانی تألیف دمرگان . بروایت شاهنامه وی دختر خسرو پرویزبن هرمزبن انوشیروان و ملکه ٔ ایران پس از قتل شهریار و پیش از آزرمی دخت و پادشاهی او هیجده
بورانلغتنامه دهخدابوران . (ترکی ، اِ) باران یا برفی که با باد باشد. (فرهنگ فارسی معین ). || باد شدیدی که برفهای کوه را از جایی بجایی منتقل کند. (فرهنگ فارسی معین ).- باد و بوران ؛ سرما و باد و برف شدید. (فرهنگ عامیانه ٔ جمالزاده ).
بورانلغتنامه دهخدابوران . (اِخ ) نام دختر حسن بن سهل که زوجه ٔ مأمون عباسی بوده وبورانیه که طعامی است معروف ، منسوب بدو است . اما شیخ الرئیس در شفا گفته : بورانی منسوب است به بوران دخت بنت خسروپرویز که مقدم بوده . (از آنندراج ) (از انجمن آرا). نام زن مأمون خلیفه . (از اشتینگاس ). نام زن مأم
بورانburan, purga, burgaواژههای مصوب فرهنگستانباد قوی شمالشرقی در روسیه و آسیای مرکزی متـ . سپیدبوران white buran
شابورانلغتنامه دهخداشابوران . (اِ) شابرن و فولاد معدنی و طبیعی . (ناظم الاطباء). و رجوع به شابرقان وشابرن شود.
شاه زنبورانلغتنامه دهخداشاه زنبوران . [ هَِ زَم ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فرد ممتاز از زنبوران عسل . امیرالنحل . شاه منج انگبین . آن مگس که پیش امیرالمؤمنین علی (ع ) ایمان آورد و او پادشاه زنبوران بود و یعسوب نام داشت و او را امیرالنحل نیز خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). ملیک النحل ؛ شاه
سرخ زنبورانلغتنامه دهخداسرخ زنبوران . [ س ُ زَم ْ ] (اِ مرکب ) کنایه از سرانگشتان دست باشد که به حنا رنگ کرده باشد. (برهان ) (آنندراج ). کنایه از انگشتان سرخ است . (انجمن آرا).