بارجینلغتنامه دهخدابارجین . (اِخ ) پارچین . بنابر نوشته ٔ احمد محمد شاکر محشی المعرب جوالیقی در حاشیه ٔ ص 322 کلمه ٔ بارجین خندق باشد و فارقین جزء دوم شهر میافارقین معرب آنست .
بارجینلغتنامه دهخدابارجین . (اِخ ) دهی است از دهستان میبد بخش اردکان شهرستان یزد. در 24هزارگزی جنوب اردکان متصل براه فرعی بارجین به میبد و اردکان در جلگه واقع است . هوایش معتدل و دارای 456 تن سکنه میباشد. آبش از قنات و محصولش غ
ابورزینلغتنامه دهخداابورزین . [ اَ رَ ] (اِخ ) باهلی . محدث است . او از مالک و موسی بن یعقوب از وی روایت کند.
ابورزینلغتنامه دهخداابورزین . [ اَ رَ ] (اِخ ) عقیلی لقیطبن عامر یا لقیطبن صبرةبن المنتفق . یکی از صحابه ٔ کرام است .
ابورزینلغتنامه دهخداابورزین . [ اَ رَ ] (اِخ ) مسعودبن مالک . مولی ابن وائل شقیق بن سلمه . محدث است .
ابورزینلغتنامه دهخداابورزین . [ اَ رَ ] (ع اِ مرکب ) ثرید. ترید. (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء). اشکنه . || خبیص . (منتهی الارب ). نوعی حلوا. آفروشه .