بورولغتنامه دهخدابورو. (اِ) قرنا [ کرنا ] و شیپور که هنگام صید و شکار می نوازند.(آنندراج ). بوق و شیپور شکارچیان . (ناظم الاطباء).- بوروزن ؛ نفیرچی و قرنانواز. (آنندراج ).|| لوله و مجرا. || مذنب . (ناظم الاطباء).
برداشتچالborrow pitواژههای مصوب فرهنگستانگودالی که برای تهیۀ خاک یا گِل یا دیگر مصالح ساختمانی حفر میشده است
زیوارِخنهburrowواژههای مصوب فرهنگستانحفرهای لولهای یا استوانهای که کرمها یا نرمتنان یا دیگر بیمهرگان گلخوار در رسوبات سست یا نرمِ اولیه ایجاد کردهاند
سردبادboraواژههای مصوب فرهنگستانباد فروریز بسیار سردی که وقتی به زمینهای پست یا سواحل میرسد، گرمایش ترمودینامیکی آن برای رسیدن به دمای معمول منطقه ناکافی است و بهصورت بادی سرد ظاهر میشود
بورورهلغتنامه دهخدابوروره . [ رَ ] (اِخ ) نام جزیره ای است در جانب شمالی که شنقار را از آنجا آورند. و شنقار پرنده ای است سفید و شکاری ازجنس سیاه چشم ، و گویند مردم آن جزیره همه زال و سفیدموی میباشند. (آنندراج ) (برهان ) (از ناظم الاطباء).
بورونلغتنامه دهخدابورون . (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ کیومرسی ایل چهارلنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76).
بورونلغتنامه دهخدابورون . (اِخ ) دهی از دهستان سهرورد که در بخش قیدار شهرستان زنجان واقع است و 155 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
بوروکراتفرهنگ فارسی معین(رُ کْ) [ فر. ] (ص .) 1 - معتقد به مقررات و تشریفات اداری . 2 - دارای شغلی در دستگاه اداری .
بورورهلغتنامه دهخدابوروره . [ رَ ] (اِخ ) نام جزیره ای است در جانب شمالی که شنقار را از آنجا آورند. و شنقار پرنده ای است سفید و شکاری ازجنس سیاه چشم ، و گویند مردم آن جزیره همه زال و سفیدموی میباشند. (آنندراج ) (برهان ) (از ناظم الاطباء).
بورون قشلاقلغتنامه دهخدابورون قشلاق . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان قزل کچیلواست که در بخش ماه نشان شهرستان زنجان واقع است . و 184 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
بورونلغتنامه دهخدابورون . (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ کیومرسی ایل چهارلنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76).