بوطیورلغتنامه دهخدابوطیور. [ طُ ] (اِخ ) دهی از دهستان عبیدلی بخش لنگه است که در شهرستان لار واقع است . دارای 117تن سکنه میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
تبانیلغتنامه دهخداتبانی . [ ت َب ْ با ](اِخ ) ابوطاهر تبانی که از اعیان قضات دوره ٔ سلطان مسعود غزنوی بود : ... و قاضی بوطاهر تبانی را که از اعیان قضات است ، برسولی نامزد کرده می آید تا بدان دیار کریم حرسهااﷲ آید و عهدها تازه کرده شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span class=
جیلانلغتنامه دهخداجیلان . (اِ) میوه ایست مانند کُنار که آنرا سنجد و سنجد گیلان نیز میگویند و بتازیش عناب خوانند و اصح با جیم فارسی چیلان است . (شرفنامه ٔ منیری ). سنجد گرگانی . (اسدی ). پستنک . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). پستانک . عبیر. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). غبیرا. (اسدی ) <span cl
کارگر آمدنلغتنامه دهخداکارگر آمدن . [ گ َ م َ دَ ] (مص مرکب ) کارگر شدن . اثر کردن . مؤثر واقع شدن . تأثیر : چو نیزه نیامد بر او کارگربروی اندر آورد جنگی سپر. فردوسی .این لفظ که من گفتم و من خواهم گفتن بر جان و دل دشمن او کارگر آید
خسروانیلغتنامه دهخداخسروانی . [ خ ُ رَ / رُ ] (اِخ ) طیب بن محمد مکنی به ابوطاهر از شاعران خراسان به زمان آل سامان بوده و به سال 342 هَ . ق . وفات یافته است حکیم ابوالقاسم فردوسی به زمان مشیب از حال خود خبر دهد و شعری از او تضمی
ابوطاهرلغتنامه دهخداابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) تبانی . یکی از معاریف آل تبان و از اعیان قضات . اوقضای طوس و نسا داشت و از دست مسعود غزنوی به رسالت نزد قدرخان شد و آنگاه که با مهدها [ دختر قدرخان ودختر بغراتکین ] از ترکستان بازمی گشت به پروان فرمان یافت در شعبان 424</sp
ابوطاهرلغتنامه دهخداابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) محمدبن یعقوب بن محمدبن یعقوب بن ابراهیم بن عمربن ابی بکربن محمودبن ادریس بن فضل اﷲبن الشیخ ابی اسحاق ابراهیم بن علی بن یوسف قاضی القضاة مجدالدین الصدیقی الفیروزآبادی الشیرازی اللغوی ، مؤلف کتاب قاموس المحیط و القابوس الوسیط الجامع لما ذهب من کلام ا
ابوطاهرلغتنامه دهخداابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) خاتونی .موفق الدوله ، کمال . یکی از ادباء و شعرای ایران بمائه ٔ پنجم ظاهراً از مردم ساوه و ویرا بمناسبت پیوستن بخدمت گوهر خاتون زوجه ٔ محمّدبن ملکشاه ، خاتونی خوانند. او راست : کتاب مناقب الشعراء به فارسی و تاریخ سلاجقه هم بدان زبان . و عمادالدین کا
ابوطاهرلغتنامه دهخداابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) بصری . محدّث است . او از ابی سکن هجری و از او ابومعاویه روایت کند.
ابوطاهرلغتنامه دهخداابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) احمدبن محمّدبن ابراهیم بن سلفه ٔ [ سه لَبَه ] اصفهانی . (472 - 576 هَ . ق .). رجوع به احمد... و رجوع به ابوطاهر حافظالسلفی شود.