بِلْغَمْگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی گرفتگی عضله که همراه با درد است ، درد عضلات ، درد درونی در اعضای بدن
بلغملغتنامه دهخدابلغم . [ ب َ غ َ ] (ع اِ) در اصطلاح طب قدیم ، خلطی از اخلاط چهارگانه ٔ بدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و باشد که جگر بس گرم نباشد و اندر پزانیدن صفو کیلوس که آنرا هضم دوم گویند تقصیری افتد و چیزی بماند که به خامی گراید،آن بلغم باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). بلجم . خرشاء
بلغمفرهنگ فارسی عمید۱. مادهای سفید و لزج که غالباً هنگام بیماری از داخل بدن و دستگاه گوارش مترشح و به خارج دفع میشود؛ خلط سینه و بینی.۲. (طب قدیم) از اخلاط چهارگانۀ بدن.
بلغمفرهنگ فارسی معین(بَ غَ) ( اِ.) 1 - ترشحات لزج سلول های بدن . 2 - از اخلاط چهارگانة بدن در طب قدیم که غلبة آن سُستی و بی حالی می آورد.