بیکسی شیرازیلغتنامه دهخدابیکسی شیرازی . [ ک َ سی ِ ](اِخ ) مؤلف مجمعالخواص نویسد شاعر قدیمی است و می گوید وقتی مولانا غزالی مشهدی به شیراز می آید شعرا از جمله بیکسی برای امتحان غزلی طرح میکنند در هجو وی وسپس مجمعالخواص قطعه ای از شعر او را نقل میکند. (مجمع الخواص ص 307</sp
خانه ٔ بیکسیلغتنامه دهخداخانه ٔ بیکسی . [ ن َ / ن ِ ی ِ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قبر. گور. مدفن .
رثدیکشنری عربی به فارسیوقف کردن , تخصيص دادن به , بکسي واگذار کردن , به ميراث بردن , وارث شدن , از ديگري گرفتن , مالک شدن , جانشين شدن , نخ نما , مندرس