بیرامشلغتنامه دهخدابیرامش . [ م ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + رامش ) بی شادی . ناشاد : همه بدسگالند و بیدانشندزبیدانشی تیره بیرامشند. فردوسی .تن مرده چون مرد بیدانش است که نادان بهر جای بیرامش است .فردوسی .<br
بارمشلغتنامه دهخدابارمش . [ ] (اِخ ) (جوی ) نام جویی است به سمرقند: و آبش (سمرقند) از رودبوی و ازنهر برش و بارمش و جوی بزرگ در میان عرصه ٔ آن شهر روانست . (نزهةالقلوب چ 1331 بریل ج 3 صص 245-<s