بازگرلغتنامه دهخدابازگر. [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس که در 12 هزارگزی جنوب میناب وهفت هزارگزی باختر راه مالرو جاسک به میناب در جلگه قرار دارد. ناحیه ای است گرمسیر با 300 تن سکنه ، آب آن از
بازگیرلغتنامه دهخدابازگیر. (نف مرکب ) نعت فاعلی از: باز + گیر. رجوع به بازگرفتن شود. || بازبان . (ناظم الاطباء). صیاد باز. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 160). گیرنده ٔ باز. || باج گیر.(ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج <span class="hl" dir="lt
بازیرلغتنامه دهخدابازیر. (اِخ ) نام شهری بوده است در مسیر اسکندر از باختر به هند. بقول آریان (کتاب 4، فصل 9 بند 4)، اسکندر پس از تسخیر «ماساگ » امیدوار گشت که شهر «بازیر» را به آسانی بتصرف آرد
بازیگرلغتنامه دهخدابازیگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) بازی کننده . لَعِب (منتهی الارب ) لَعّاب (دهار) سامد. قصّاف . (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ). لاعب . لاهی . (دهار). آنکه ببازیهای تفریحی و ورزش سرگرم شود. سرگرم کننده . مشغول کننده : شده تیغها در سر انداختن چو بازیگر ا
خرحمالیفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیگاری، کاربیمزد ۲. خرکاری ۳. زحمت بیهوده ومفت، تلاش بیپاداش، زحمت بیاجر، کارپرمشقت