بیاشتهایی عصبیanorexia nervosaواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بیماری روانی که در آن بیمار میل به خوردن ندارد
بایستهفرهنگ فارسی عمیدواجب؛ لازم؛ ضروری؛ آنچه لازم و واجب باشد: ◻︎ ندارد پدر هیچ بایستهتر / ز فرزند شایسته شایستهتر (نظامی۵: ۷۸۰).
باسطةلغتنامه دهخداباسطة. [ س ِ طَ ] (ع ص ، اِ) تأنیث باسط. رجوع به باسط شود. || مسافت دور. و منه : سرنا عقبة باسطة؛ ای بعیدة. (از اقرب الموارد). || عقبة باسطة؛ عقبه ای که از آن بر دو منزل آب باشد. و یقال رکیة باسطة؛ مضادة مصنوعة کانهم جعلوها معرفة ای قامة و بسطة. (منتهی الارب ). || عضلات باسط
بایستهلغتنامه دهخدابایسته . [ ی ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) واجب . لازم . (فرهنگ نظام ) (آنندراج ). بایست . ضروری . محتاج ٌالیه . (برهان قاطع). ضرور. (فرهنگ جهانگیری ). دربایست . وایه . بایا. وایا. نیازی . ناگزیر. آنکه وجودش لازم و واجب بود. چیزی که لازم و واجب بود.