بیباکفرهنگ مترادف و متضادبیپروا، بیهراس، پردل، جسور، دلاور، دلیر، سعتری، شجاع، شیردل، گستاخ، متهور، مترس ≠ ترسو، جبون، هراسناک
ببقلغتنامه دهخداببق . [ ب َ ] (اِخ )یاقوت گوید، رهنی هنگامی که از بلاد کرمان نام میبرددر شرح خبیص می گوید: «بناحیتها خبق و ببق » و من ندانستم مقصود از خبق و ببق چیست . (از معجم البلدان ). ظاهراً نام محلی بوده است چنانکه در مقامات عرفای بم آمده است که «پیر محمد... به بم آمد و... چند روزی حکوم
ببکلغتنامه دهخداببک . [ ب َ ب َ ] (اِ) حدقه ٔ چشم . (ناظم الاطباء). ببه . نی نی . مردم چشم . مردمک . ذباب العین . انسان العین . مردمه . کاک . کیک . تخم چشم . مردم . ناظر. || بچه . فرزند. (ناظم الاطباء).
ببکلغتنامه دهخداببک . [ ب ِ ب ِ ] (اِخ ) نام قلعه ای در ترکیه ٔ اروپا نزدیک قسطنطنیه واقع در یکی از نقاط بسیار زیبای کرانه ٔ بسفور.
بیباکیفرهنگ مترادف و متضادبیپروایی، تهور، جرات، جسارت، دلاوری، زرنگی، شجاعت، شهامت، گستاخی، نترسی ≠ ترس، جبن
زانکیلغتنامه دهخدازانکی . [ ن ِ کی ی ] (ع ص ) شاطر. (اقرب الموارد). شوخ بیباک . (منتهی الارب ). شوخ و بیباک و شاطر. (ناظم الاطباء).
خیرهکشفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیباک، ستمگر، ظالم ۲. خونریز، خونآشام، سفاک، خونخوار، ضعیفکش ≠ ضعیفنواز ۳. جهانسوز ۴. بیباک، بیپروا ۵. سرکش، عاصی
بیباکیفرهنگ مترادف و متضادبیپروایی، تهور، جرات، جسارت، دلاوری، زرنگی، شجاعت، شهامت، گستاخی، نترسی ≠ ترس، جبن