خرج کردنلغتنامه دهخداخرج کردن . [ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) هزینه کردن . صرف کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). صرف نمودن . (ناظم الاطباء) : بلیت هجر و اذیت فراق روح لطیف ایشان را تحلیل کند، بعضی آب صفت از راه منافذ مدامع خرج کند بعضی را بخارشکل بطریق آه از راه نفس بیرون آرد. (سند
خرج کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی دن، صرف کردن، هزینهکردن، مایه گذاشتن، سُلفیدن، پول بالای چیزی دادن، پولِ بیزبان خرج کردن، خوردن، خریدن، پرداخت کردن، تلف کردن
خرجلغتنامه دهخداخرج . [ خ َ ] (اِخ ) موضعی است به یمامه . (منتهی الارب ). نام وادیی است از سرزمین یمامه و در آن قرایی است از بنی قیس بن ثعلبةبن عکابه ... در طریق مکه براه بصره . این سرزمین از بهترین وادیهای یمامه است چه زمین آن زراعتی است ونخل کم دارد. ذوالرمة درباره ٔ آن گوید <span class="h
خرجلغتنامه دهخداخرج . [ خ َ ] (ع مص ) بکار بردن پول ،یعنی دادن پول و خریدن چیز. (یادداشت بخط مؤلف ).
خرجلغتنامه دهخداخرج . [ خ َ رَ ] (ع ص ، اِ) ابلق از شترمرغ و جز آن . || دو رنگ سیاه و سپید درهم . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خاصه خرجی کردنلغتنامه دهخداخاصه خرجی کردن . [ خاص ْ ص َ / ص ِ خ َ ک َ دَ] (مص مرکب ) استثناء گذاردن . تبعیض قائل شدن . بعضی از افراد یک نوع را بر افراد همان نوع ترجیح دادن .
خاصه و خرجی کردنلغتنامه دهخداخاصه و خرجی کردن . [ خاص ْ ص َ /ص ِ وُ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خرج لازم از خرج غیر لازم جدا نمودن . مخارج ضروری و غیر ضروری را جدا کردن .
ول خرجی کردنلغتنامه دهخداول خرجی کردن . [ وِ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پول خود را بیهوده خرج کردن . اسراف کردن در هزینه .
خاصه خرجی کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. تبعیض قائل شدن، خاصهبخشی کردن، استثناءگذاشتن، مرحج دانستن ۲. ولخرجی کردن، خاصه و خرجی کردن
خرجلغتنامه دهخداخرج . [ خ َ ] (اِخ ) موضعی است به یمامه . (منتهی الارب ). نام وادیی است از سرزمین یمامه و در آن قرایی است از بنی قیس بن ثعلبةبن عکابه ... در طریق مکه براه بصره . این سرزمین از بهترین وادیهای یمامه است چه زمین آن زراعتی است ونخل کم دارد. ذوالرمة درباره ٔ آن گوید <span class="h
خرجلغتنامه دهخداخرج . [ خ َ ] (ع مص ) بکار بردن پول ،یعنی دادن پول و خریدن چیز. (یادداشت بخط مؤلف ).
خرجلغتنامه دهخداخرج . [ خ َ رَ ] (ع ص ، اِ) ابلق از شترمرغ و جز آن . || دو رنگ سیاه و سپید درهم . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خرجلغتنامه دهخداخرج . [ خ ُ ] (اِخ ) نام وادیی در دیار بنی تمیم است ازآن بنی کعب بن عنبر در سفلای صمان . بعضی گفته اند خرج در دیار عدی است و گروه سومی آنرا در حدود یلبن ذکر کرده اند. کثیر درباره ٔ آن گفته است : اء أطلال َ دار من سعاد بیلبن وقفت بها وحشاً کأن
دربارخرجلغتنامه دهخدادربارخرج . [ دَ خ َ ] (اِ مرکب ) خرج دربار. هزینه ٔ دربار. || قسمی از مالیات که زمین داران در بعضی ازجاهای هندوستان شمالی جمع می کردند. (ناظم الاطباء).
خرجلغتنامه دهخداخرج . [ خ َ ] (اِخ ) موضعی است به یمامه . (منتهی الارب ). نام وادیی است از سرزمین یمامه و در آن قرایی است از بنی قیس بن ثعلبةبن عکابه ... در طریق مکه براه بصره . این سرزمین از بهترین وادیهای یمامه است چه زمین آن زراعتی است ونخل کم دارد. ذوالرمة درباره ٔ آن گوید <span class="h
خرجلغتنامه دهخداخرج . [ خ َ ] (ع مص ) بکار بردن پول ،یعنی دادن پول و خریدن چیز. (یادداشت بخط مؤلف ).
خرجلغتنامه دهخداخرج . [ خ َ رَ ] (ع ص ، اِ) ابلق از شترمرغ و جز آن . || دو رنگ سیاه و سپید درهم . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).