بیحالیفرهنگ مترادف و متضاد۱. تنآسانی، تنپروری، رخوت، سستی، ضعف، فتور، کسالت، وهن ≠ توانمندی ۲. بیعرضگی، وارفتگی ۳. بیدلی، خمودی ≠ زندهدلی
بحلیلغتنامه دهخدابحلی .[ ب ِ ح ِ ] (حامص مرکب ) بحل . کلمه ای است که در طلب آمرزش و مغفرت و معذرت و عذرخواهی استعمال می کنند. (ناظم الاطباء). بخشودن . حلال کردن . خشنودی اظهار کردن بمعنی حلالی و حلیت خواستن . (فرهنگ شعوری ). حلال بائی . تحلل . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به بحلی خواستن شود.
بعلیلغتنامه دهخدابعلی . [ ب َ ](اِ خ ) (آقا یا خداوند من ). خدای مشهور کنعانیان . (قاموس کتاب مقدس ). شوهر زن . (از قاموس کتاب مقدس ).