بیخریداریلغتنامه دهخدابیخریداری . [ خ َ ] (حامص مرکب ) بی رونقی . کسادی : بهر درم سر همت فرو نمی آیدببسته ام در دکان ز بیخریداری .سعدی .
بُخاردارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ غیرآلی بُخاردار، بخارمانند، دودی، بخارزا تبخیرشده، تقطیرشده، مقطر، دوآتشه