بیرمسلغتنامه دهخدابیرمس . [ م َ ] (اِخ ) قریه ای ازقرای بخارا. (از مراصد الاطلاع ) (از معجم البلدان ).
برمسلغتنامه دهخدابرمس . [ ب ِ م ُ ] (اِ) صبر. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویة). نباتی است که او را منسوب به جزیره ای که منبت اوست کنند، و برخی گویند که بوصبر در منافع بدل برمس ، و صورت هردو بهم مشابه است . (از تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ).
برمسلغتنامه دهخدابرمس . [ ب ُ م ُ ] (اِخ ) از نواحی اسفرایین از اعمال نیشابور است . (از معجم البلدان ).
بیرامشلغتنامه دهخدابیرامش . [ م ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + رامش ) بی شادی . ناشاد : همه بدسگالند و بیدانشندزبیدانشی تیره بیرامشند. فردوسی .تن مرده چون مرد بیدانش است که نادان بهر جای بیرامش است .فردوسی .<br
برموزلغتنامه دهخدابرموز. [ ب َ ] (اِ) علف دواب . (برهان ) (از آنندراج ). || خوراک و قوت . (ناظم الاطباء). || زنبور عسل . || انتظار و امیدواری . (برهان ) (از آنندراج ). میل و خواهش . (ناظم الاطباء). برمور. پرمور. پرموز.
دیر برموسلغتنامه دهخدادیر برموس . [ دَ رِ ؟ ] (اِخ )در وادی نطرون بمصر واقع است و تاریخ بنای آن مربوطبه قرن چهارم میلادی است و چند بار مورد تهاجم بدوی ها قرار گرفته است . (از الموسوعة العربیة المیسرة).
بیرمسیلغتنامه دهخدابیرمسی . [ م َ ] (ص نسبی ) منسوب است به بیرمس که قریه ای از قرای بخاراست . (از انساب سمعانی ). و ابومحمد حمدبن عمر بخاری بیرمسی بدانجا منسوب است . (از معجم البلدان ).
مسلغتنامه دهخدامس . [ م َ ] (پسوند) مزید مؤخر امکنه : بیرمس (از قرای بخارا). (یادداشت مرحوم دهخدا).
بیرمسیلغتنامه دهخدابیرمسی . [ م َ ] (ص نسبی ) منسوب است به بیرمس که قریه ای از قرای بخاراست . (از انساب سمعانی ). و ابومحمد حمدبن عمر بخاری بیرمسی بدانجا منسوب است . (از معجم البلدان ).