بسبةلغتنامه دهخدابسبة. [ ب َ ب َ ] (اِخ ) نام یکی از قرای بخارا است . (از معجم البلدان ) (از لباب الانساب ). رجوع به بَسبَط شود. || بسبه ٔ سفلی ؛ بگفته ٔ اصطخری ازاعمال فرغانه است . (از معجم البلدان ). || بسبه ٔ علیا؛ این محل نیز بگفته ٔ اصطخری از اعمال فرغانه است و نخستین ناحیه از نواحی فرغا
بشبهلغتنامه دهخدابشبه . [ ب َ ب َ ] (اِ) بشمه . پوست دباغت نکرده . (رشیدی ). || دانه ای است که دوای چشم است و چشمک و چاکسو نیز گویند. (رشیدی ).
بشبهلغتنامه دهخدابشبه . [ ب َ ب َ ] (اِخ ) بشبق .بمعنی بشبق است که قریه ای باشد از قرای مرو شاهجهان و بشبق معرب آنست و در این زمان بتعریب اشتهار دارد. (برهان ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از سروری ).قریه ای بوده از مرو شاهجهان و بسبب معرب آنست . (انجمن آرا). دهیست از مرو بشبق معرب آن ، ل
یقیناًفرهنگ مترادف و متضادالبته، بالقطع، بدرستی، براستی، بیتردید، بیشبهه، بیگمان، قطعاً، محققاً، مسلماً، مطمئناً