بیوکندنلغتنامه دهخدابیوکندن . [ ی َ / یُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) بیوگندن . اوکندن . افکندن . بیفکندن . (یادداشت مؤلف ) : چون بچه ٔ کبوتر منقار سخت کردهموار کرد موی و بیوکند موی زرد. ابوشکور.رجوع به اوکن
بیاکندنلغتنامه دهخدابیاکندن . [ ک َ دَ ] (مص ) آکندن : خانه از روی تو تهی کردم دیده از خون دل بیاکندم . رودکی .وگر ببلخ زمانی شکار چال کندبیاکند همه وادیش را به بط و بچال . عماره .رجوع به آکندن و آگند
اخرارلغتنامه دهخدااخرار. [ اِ ] (ع مص ) چیزی را زده انداختن . بیوکندن . (تاج المصادر بیهقی ). بیفکندن . انداختن .
املاطلغتنامه دهخدااملاط. [ اِ ] (ع مص ) افکندن ماده شتربچه ٔ بی موی را. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). بچه را بیوکندن اشتر پیش از آنکه موی برآورده باشد. (تاج المصادر بیهقی ).
تنخملغتنامه دهخداتنخم . [ ت َ ن َخ ْ خ ُ ] (ع مص ) نخامه بیفکندن . (تاج المصادر بیهقی ). خیو بیوکندن . (بیفکندن ) (زوزنی ). نخامه انداختن از سینه یا از بینی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
جعفلغتنامه دهخداجعف . [ ج َ ] (ع مص ) افکندن و بر زمین زدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). برکندن و بیوکندن . (زوزنی ). || برکندن و از ریشه برآوردن درخت را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || برآوردن گل چاه و نهر و مانند آنرا. (منتهی الارب ).
تنسیللغتنامه دهخداتنسیل . [ ت َ ](ع مص ) بیوکندن (بیفکندن ) حیوان موی و پر و پشم . (تاج المصادر بیهقی ). پروی (؟) بیفکندن حیوان . (زوزنی ). پر و پشم و موی بیفکندن حیوان . (آنندراج ). تولَک کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به نسل شود.