اوکنیدنلغتنامه دهخدااوکنیدن . [اَ / اُو ک َ دَ ] (مص ) اوکندن . افکندن : حاجت آوردش به غفلت سوی من اوکنیدش موکشان در کوی من . مولوی .
اوکندنلغتنامه دهخدااوکندن . [ اَ / اُو ک َ ] (مص ) اوگندن . افکندن . (انجمن آرا) (برهان ). انداختن . (برهان ): بیوکن از ما گناهان . (ترجمه ٔ تفسیر طبری ). رجوع به افکندن شود.