بیاثریneutralismواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن دو گونه، بیآنکه تأثیری بر هم بگذارند، در کنار هم زندگی میکنند
بی اثردیکشنری فارسی به انگلیسیfeckless, flimsy, impotent, ineffective, ineffectual, inert, otiose, useless, void
رأی بیاثرwasted voteواژههای مصوب فرهنگستانرأیی که در پیروزی نامزد برندۀ انتخابات نقشی نداشته باشد اعم از آرای اکتسابی دیگر نامزدها و آرای افزون برحدنصاب لازم نامزد پیروز
اریملغتنامه دهخدااریم . [ اَ ] (ع اِ) کسی . شخصی . احدی . || اثری . نشانی : ما به اریم ٌ؛ نیست در آن کسی و نه نشانی و نه اثری .