بیثباتیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام یثباتی، بوالهوسی، تغییر عقیده▼، تجدید نظر، ازگذشتهبریدن، توبه نادرستی، فقدانوظیفه، خیانت، فرقهگرایی چشمپوشی تناقضگويى، فقدانمسئولیت، تفنن، بازیگوشی، تلون مزاج، بیعزمی مراجعت، بازگشت سردرگمی، سرگردانی، بیهدفی
گاو تبتیBos grunniensواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از تیرۀ گاویان و راستۀ زوجسُمسانان با شاخهای سیاه و منحنی و طویل که موهای پشت آنها کوتاه ولی موهای پهلوها بلند و مانند شنلِ چیندار آویزان است متـ . غژگاو
بی ثباتدیکشنری فارسی به انگلیسیinconsistent, casual, inconstant, mutable, precarious, protean, unbalanced, uncertain, unsettled, unstable, unsteady, volatile, wayward