تارومار شدن

مترادف

۱. قلعوقمع شدن، مغلوب شدن، مقهور شدن، منکوب شدن ≠ پیروز گشتن، ظفر یافتن
۲. پخشوپلا شدن، پراکنده شدن، متفرق شدن ≠ اجتماع کردن

جست‌وجوی دقیق

تارومار شدن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. قلعوقمع شدن، مغلوب شدن، مقهور شدن، منکوب شدن ≠ پیروز گشتن، ظفر یافتن ۲. پخشوپلا شدن، پراکنده شدن، متفرق شدن ≠ اجتماع کردن

جست‌وجوی هم‌آوا

تارومار

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. قلعوقمع، مغلوب، مقهور، منکوب، منهزم ۲. پخشوپلا، پراکنده، متفرق ≠ مجموع ۳. تندوخند، ازهمپاشیده، زیروزبر

تارومار شدگی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

rout

تارومار کردن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

rout

تارومار کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. پخشوپلا کردن، پراکندن، پراکنده ساختن، تاراندن، متفرق کردن ۲. قلعوقمع کردن، مغلوب کردن، مقهور کردن، منکوب کردن ۳. نیستونابود کردن

تارمار

لغت‌نامه دهخدا

تارمار. (ص مرکب ، از اتباع ) زیر و زبر. کج ومج و پریشان و پراکنده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). رجوع به ««تال مال »، «تار و مار» و «تال و مال » شود.

جست‌وجوی متن

مقهور کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

سرکوب کردن، مغلوب کردن، تارومار کردن، شکست دادن، تارومار کردن

منکوب کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

تارومار کردن، سرکوب کردن، قلعوقمع کردن، کوبیدن، مضمحل ساختن، مغلوب کردن ≠ منکوب شدن، تارومار شدن

تار

فرهنگ فارسی عمید

= &lang; تارومار&lang; تارومار: ‹تال‌ومال›۱. پریشان، پراکنده؛ از‌هم‌پاشیده؛ زیروزبرشده.۲. نیست‌ونابود.

خندوتند

فرهنگ فارسی عمید

زیروزبر؛ پراکنده؛ پریشان؛ تارومار.

مقهور شدن

فرهنگ مترادف و متضاد

شکستخوردن، مغلوب شدن، منهزم شدن، تارومار شدن، سرکوب شدن

جست‌وجوی هم‌آغاز

تارومار

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. قلعوقمع، مغلوب، مقهور، منکوب، منهزم ۲. پخشوپلا، پراکنده، متفرق ≠ مجموع ۳. تندوخند، ازهمپاشیده، زیروزبر

جست‌وجوی هم‌قافیه

تارومار

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. قلعوقمع، مغلوب، مقهور، منکوب، منهزم ۲. پخشوپلا، پراکنده، متفرق ≠ مجموع ۳. تندوخند، ازهمپاشیده، زیروزبر

درپیوند

بیشتر بدانید

تارومار شدن

مترادف

جست‌وجوی دقیق