تانشلغتنامه دهخداتانش . (فرانسوی ، اِ) از ماهیان آب شیرین ، نوع «سی پرینیده » بدین نشان که کوتاه و بیضی شکل است و به لجن های بن برکه های آرام علاقه ٔ فراوان دارد. معمولاً به رنگ سبز و برنزی است و گاهی به رنگ طلایی زیبایی ، با خالهای سیاه درمی آید و طولش از35
تئاژنسلغتنامه دهخداتئاژنس . [ ت ِ ژِ ] (اِخ ) نصراﷲ فلسفی در فرهنگ تاریخ تمدن قدیم فوستل دوکولانژ آرد: جبار مدینه ٔ مِگارا بود که «سیلن » با دختر وی ازدواج کرد و او را در تحصیل حکومت جباری یاری نمود و بالاخره چون فقیران را بر ضد اغنیا برانگیخت ، طبقه ٔ اخیر بر او شوریدند و دستش رااز حکومت کوتاه
تأنسلغتنامه دهخداتأنس . [ ت َ ءَن ْ ن ُ ] (ع مص ) انس گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). ضد توحش . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). خو گرفتن به چیزی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آرام یافتن به چیزی و رفتن وحشت از او. (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || انسان گردیدن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحی
تأنیسلغتنامه دهخداتأنیس . [ت َءْ ] (ع مص ) انس دادن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || نزد سبعیه از متکلمین استمالت هر یک از مدعوین است بدان چه هوای او و طبیعت او بدان مایل شود. کمال الدین ابوالغنایم در اصطلاحات صوفیه آرد: تأنیس تجلی در مظاهر
تانیسلغتنامه دهخداتانیس . (اِخ ) از شهرهای مصر باستان در میان مصب نیل که مقر پادشاهان «هیکسُس » و منشاء بیست ویکمین سلاله ٔ سلطنتی مصر بود.
تانستنلغتنامه دهخداتانستن . [ ن َ / ن ِ ت َ ] (مص ) مخفف توانستن و بر این قیاس است تانست و تاند و تانم . (از فرهنگ رشیدی ). رجوع به فرهنگ نظام شود. گیلکی «تنستن » (توانستن )». (حاشیه ٔ برهان چ معین ذیل کلمه ٔ تانست ). رجوع به توانستن شود. تانَد مختصر تواند باشد
تانسیلولغتنامه دهخداتانسیلو. [ ل ل ُ ] (اِخ ) شاعر ایتالیائی بسال 1510 م . در «ونوزا» متولد شد و در 1568 م . در «تانو» درگذشت . در سال 1535 وابسته ٔ دربار ناپل گشت و جزو ملازمان نایب السلطنه ٔ آ
تأنسلغتنامه دهخداتأنس . [ ت َ ءَن ْ ن ُ ] (ع مص ) انس گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). ضد توحش . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). خو گرفتن به چیزی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آرام یافتن به چیزی و رفتن وحشت از او. (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || انسان گردیدن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحی
متأنسلغتنامه دهخدامتأنس . [ م ُ ت َ ءَن ْ ن ِ ] (ع ص ) شیر و شیری که شکار را از دور احساس کند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). شیر بیشه . (ناظم الاطباء). || آرام یابنده .(آنندراج ). رام شده و دست آموز و انس و الفت گرفته و انسی و اهلی . (ناظم الاطباء). و رجوع به تأنس شود.
استیناسلغتنامه دهخدااستیناس . [ اِ ] (ع مص ) استئناس . انس گرفتن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). خوگر شدن . (زوزنی ). مأنوس شدن . خو گرفتن . الفت و محبت گرفتن . انس و الفت گرفتن . (غیاث ). انس . تأنس . محبت . دوستی . آرام یافتن به . رفتن توحش : این قصیده که من فرست
نیملغتنامه دهخدانیم . (ع اِ) نعمت تام . (منتهی الارب ) (از متن اللغة)(از اقرب الموارد). || زندگانی آسان و خوش . (منتهی الارب ). عیش لین . زندگی راحت . (از متن اللغة). || آنکه مردم از وی آرام و اطمینان یابندو به وی انس گیرند. (منتهی الارب ) (از متن اللغة). یقال : فلان نیمی ؛ اذا کنت تأنس به
انس گرفتنلغتنامه دهخداانس گرفتن . [ اُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) خو گرفتن . خوگر شدن . (یادداشت مؤلف ). تأنس . (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغة). الفت گرفتن . انس یافتن : با غم رفیق طبعم از آنسان گرفت انس کز در چو غم درآید گویدْش مرحبا. مسعودسع
انسلغتنامه دهخداانس .[ اُ ] (ع مص ) آرام یافتن به چیزی و بی پژمان شدن . (منتهی الارب ). خو گرفتن و آرام گرفتن بچیزی و الفت گرفتن . (غیاث اللغات ). خوگر شدن . (یادداشت مؤلف ). || (اِ) خرمی و بی پژمانی ضد وحشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ضد وحشت . (از اقرب الموارد). استئناس . تأنس . (یا
تانستنلغتنامه دهخداتانستن . [ ن َ / ن ِ ت َ ] (مص ) مخفف توانستن و بر این قیاس است تانست و تاند و تانم . (از فرهنگ رشیدی ). رجوع به فرهنگ نظام شود. گیلکی «تنستن » (توانستن )». (حاشیه ٔ برهان چ معین ذیل کلمه ٔ تانست ). رجوع به توانستن شود. تانَد مختصر تواند باشد
تانسیلولغتنامه دهخداتانسیلو. [ ل ل ُ ] (اِخ ) شاعر ایتالیائی بسال 1510 م . در «ونوزا» متولد شد و در 1568 م . در «تانو» درگذشت . در سال 1535 وابسته ٔ دربار ناپل گشت و جزو ملازمان نایب السلطنه ٔ آ
تانسور کُرنشstrain tensorواژههای مصوب فرهنگستانتانسور مرتبۀ دوم متقارنی که مؤلفههای آن کُرنشهای نهگانۀ هر سامانهای را به دست میدهد
لاکتانسلغتنامه دهخدالاکتانس . (اِخ ) فیرمیانوس لاکتان تیوس . نام عالم کلامی و مورخ عیسوی . مولد ایتالیا یا آفریقا حدود سال 225 یا 230 و وفات حدود سال 325 م . وی به دین نصارا درآمد و تاریخی مبالغ
کاتانسلغتنامه دهخداکاتانس . [ ن ِ ] (اِخ ) نام یکی از دو تن باقیمانده ٔ سردسته های شورشیان پارِتاک (پارتاکن ) که اسکندر، کراتِر را مأمور دفع آنها کرد. (از ایران باستان ج 2ص 1757).
قالشتانسلغتنامه دهخداقالشتانس . [ ل ِ ن ِ ] (اِخ ) از اهل نیرنج و طلسم و امثال آن . و زمان او قدیم است . او راست : کتاب الجامع فی النیر نجات و الخواص . (ابن الندیم ). فیلسوف و مورخ یونان ، متولد در النت واقع در تراکیه به سال 360 ق .م . ومتوفی به سال <span class="
استانسلغتنامه دهخدااستانس . [ اُ ن ِ ] (اِخ ) فرزند داریوش دوم ، و داریوش سوم نبیره ٔ استانس بود. (ایران باستان ص 990 و 1187).