تألقلغتنامه دهخداتألق . [ ت َ ءَل ْ ل ُ ] (ع مص ) درخشیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). درخشیدن و روشنائی دادن . (از اقرب الموارد). || تألق زن ؛ زینت دادن زن خود را. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). || ت
تالکلغتنامه دهخداتالک . (اِ) از سنگهای معدنی که بشکل ورقه ورقه یافت شود که آن را صلایه کنند و در طب و صنعت بکار برند و طلق معرب آن است . رجوع به کتاب ماللهند بیرونی ص 92 س 13 و طلق و تلک در همین لغت نامه شود.
تالقدیکشنری عربی به فارسیتابش , درخشندگي , برق , زيرکي , استعداد , شيد , تابندگي , تشعشع , پرتو , درخشش , برق زدن
تالقدیکشنری عربی به فارسیتابش , درخشندگي , برق , زيرکي , استعداد , شيد , تابندگي , تشعشع , پرتو , درخشش , برق زدن
متألقلغتنامه دهخدامتألق . [ م ُ ت َ ءَل ْ ل ِ ] (ع ص )برق درخشان . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). برق تابان و درخشان . (ناظم الاطباء). || کسی که سر خود را بلند می کند و سرافرازی می نماید خصوصاً برای خصومت و ستیزگی و خیالات بد. || کسی که خود رازینت می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تألق شود.<b