تجوابلغتنامه دهخداتجواب . [ ت َج ْ ] (ع مص ) مسافت بریدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || سیر کردن در شب . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || گریبان کردن پیراهن را.(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط).
تجوبلغتنامه دهخداتجوب . [ ت َ ] (اِخ ) قبیله ایست از حِمْیَر. و از آن قبیله است ابن ملجم تجوبی قاتل امیرالمؤمنین علی (ع ) و در این شعر ولیدبن عقبة:الا ان خیرالناس بعد ثلاثةقتیل التجیبی الذی جاء من مصر.جوهری لفظ «تجیبی » را تصحیف کرده «تجوبی » خوانده بگمان اینکه از لفظ ثلاثة خلفای
تجویبلغتنامه دهخداتجویب . [ ت َج ْ ] (ع مص ) گریبان کردن پیراهن را.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). || جَوَّب َ الشی َٔ؛قطع وسطه و فی حدیث علی : اخذت ُ اِهاباً معطوناً فجوبت ُ وسطه ُ و ادخلته ُ فی عنقی . (ذیل اقرب الموارد).
تجاوبلغتنامه دهخداتجاوب . [ ت َ وُ ](ع مص ) یکدیگر را جواب دادن . (زوزنی ). تحاور. (زوزنی ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). با یکدیگر جواب دادن . (دهار). جواب گفتن بعضی مر بعض را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : و از آن وقت باز،
مسافتلغتنامه دهخدامسافت . [ م َ ف َ ] (ع اِ) مسافة. بعد و دوری و فاصله . (ناظم الاطباء). و رجوع به مسافة شود. || یک جزء از راه و یا مسافرت و مقداری از امتداد راه . (ناظم الاطباء). دوری نقطه ای از نقطه ٔ دیگر. فاصله ٔ بین دو مکان . دوری . بعد راه . دوری راه . دوری میان دو منزل . بَون . جلجلة <s
دریدنلغتنامه دهخدادریدن . [ دَ دَ ] (مص ) لازم و متعدی هر دو آید، و بیش از همین یک مصدر برای فعل آن نیامده است ؛ لازم چون : جامه بدرید، دلو بدرید یعنی دریده و پاره شد، متعدی چون : نامه ٔ او بدرید یعنی پاره کرد. (یادداشت مرحوم دهخدا).الف - در معنی متعدی : پاره کردن . (برهان ) (آنندراج ). شک
بریدنلغتنامه دهخدابریدن . [ ب ُ دَ / ب ُرْ ری دَ ] (مص ) قطع کردن . (آنندراج ).جدا کردن . (ناظم الاطباء). جدا کردن با آلتی برنده چون کارد و غیره . (یادداشت دهخدا). اًبتات . اًترار.اجتباب . اجتذاذ. اجتزاز. احتئمام . اخترام . اختزال . اختضام . اختمام . اًخناب .