تحکم بردنلغتنامه دهخداتحکم بردن . [ ت َح َک ْ ک ُ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) فرمان بردن : سخت است پس از جاه تحکم بردن خو کرده به ناز، جور مردم بردن .سعدی (گلستان ).
تحکملغتنامه دهخداتحکم . [ ت َح َک ْ ک ُ ] (ع مص ) فرمان بردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در خیابان نوشته که تحکم خواه نخواه حکم کسی قبول کردن . (غیاث اللغات ). || تحکم در امری ؛ فرمان روا شدن در آن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || حکم کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنن
تحکیملغتنامه دهخداتحکیم . [ ت َ ] (ع مص ) حاکم گردانیدن کسی را در مال خویش . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || حاکم گردانیدن کسی را در کاری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حاکم گردانیدن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || تحکیم
تهقملغتنامه دهخداتهقم . [ ت َ هََ ق ْ ق ُ ] (ع مص ) چیره شدن برکسی . || کلان لقمه خوردن طعام را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تهکملغتنامه دهخداتهکم . [ ت َ هََ ک ْ ک ُ ] (ع مص )شکسته و ویران شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بیران شدن . (تاج المصادر بیهقی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || فروریختن چاه و مانندآن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خندستانی کردن . (تاج المصادر
تهکیملغتنامه دهخداتهکیم . [ ت َ ] (ع مص ) سرود گفتن کسی را. || مغنی گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
خوکردهلغتنامه دهخداخوکرده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) عادت کرده . (آنندراج ). خوگیر. معتاد. (یادداشت بخط مؤلف ) : و با او ملازمتر و اندر او اثر کننده تر و تن او... و به آن خوکرده تر از هوا نیست . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). آن پرورده ٔ نب
جورلغتنامه دهخداجور. [ ج َ ] (ع مص ) ستم کردن در حکم . || میل کردن از راستی در راه . || زنهار خواستن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): جارَ؛ زنهار خواست . (منتهی الارب ). || (اِ) ستم . (برهان ) (مهذب الاسماء). مرادف جفا. (آنندراج ). و با لفظ کشیدن و بردن و کردن و رفتن مستعمل . (آنندراج ).
بردنلغتنامه دهخدابردن . [ ب ُ دَ ] (مص ) کشیدن . حمل کردن . برداشتن . با خود برداشتن . نقل کردن . منتقل کردن . (یادداشت مؤلف ). اذهاب .(تاج المصادر بیهقی ). مقابل آوردن . نقل کردن خواه برای خود یا دیگری و خواه با خود یا همراه و مصحوب دیگری و خواه بر پشت و خواه بر چیزی دیگر :
تحکملغتنامه دهخداتحکم . [ ت َح َک ْ ک ُ ] (ع مص ) فرمان بردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در خیابان نوشته که تحکم خواه نخواه حکم کسی قبول کردن . (غیاث اللغات ). || تحکم در امری ؛ فرمان روا شدن در آن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || حکم کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنن
تحکمفرهنگ فارسی عمید۱. حکم کردن.۲. حکومت کردن به زور؛ به میل و رٲی خود حکم کردن.۳. فرمانروایی.۴. زورگویی.
تحکمفرهنگ فارسی معین(تَ حَ کُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) زور گفتن ، به میل خود رفتار کردن . 2 - حکم عادلانه کردن . 3 - (اِمص .) زورگویی و تعدی . 4 - حکومت ، فرمانروایی .
متحکملغتنامه دهخدامتحکم . [ م ُ ت َ ح َک ْ ک ِ ] (ع ص ) حکم کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پادشاه و حکم کننده . (ناظم الاطباء). بی دلیل حکم کننده . کسی که به زور حکم می کند. (از اقرب الموارد). || فرمان بردار. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سوفسطائی
مستحکملغتنامه دهخدامستحکم . [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استحکام . استوارگردنده . (آنندراج ). استحکام دارنده . بازل . استوار. محکم . متقن . سخت . متین .وزین . پایدار. پابرجا. رجوع به استحکام شود : هر چند در ازل رفته بود که وی پیغمبری خواهد بود[ موسی ] بدین ترحم که
تحکملغتنامه دهخداتحکم . [ ت َح َک ْ ک ُ ] (ع مص ) فرمان بردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در خیابان نوشته که تحکم خواه نخواه حکم کسی قبول کردن . (غیاث اللغات ). || تحکم در امری ؛ فرمان روا شدن در آن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || حکم کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنن
تحکمفرهنگ فارسی عمید۱. حکم کردن.۲. حکومت کردن به زور؛ به میل و رٲی خود حکم کردن.۳. فرمانروایی.۴. زورگویی.