تخشیلغتنامه دهخداتخشی . [ ت َ خ َش ْ شی ] (ع مص ) ترسیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد).
تَخْشَىٰفرهنگ واژگان قرآنبترسي(ازخشيت به معناي تاثر قلبي است از چيزي که انسان از اتفاق افتادن آن ترس دارد البته تاثري که همراه با اهميت باشد ، يعني آن امر در نظر انسان امري عظيم و خطري بزرگ جلوه کند . )
تخشی محلهلغتنامه دهخداتخشی محله . [ ت َ م َح َل ْ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان سدن رستاق در بخش مرکزی شهرستان گرگان است که در دوازده هزارگزی باختر گرگان و در کنار شوسه قرار دارد. دشتی است معتدل و 180تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن برنج و غلات و توتون و سیگار
تخشیةلغتنامه دهخداتخشیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) ترسانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). ترسانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد): خَش ّ ذوءالة بالحبالة؛ یعنی بترسان گرگ را به مصیده . (اقرب الموارد).
تخشیدنلغتنامه دهخداتخشیدن . [ ت َ دَ ] (مص ) بالا نشستن . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). صدر مجلس نشستن . (ناظم الاطباء). قیاس شود با: پارسی باستان «همتخشی » ، «همتخشتا» ، ریشه ٔ اوستائی «ثوخش » ، «ثوخش َ» ، غیور، باهمت ، «ثوخشه » ، «ثوخشیشت َ» ، پهلوی «توخشیتن » ، هندی باستانی «تواکشس » ،
تخشیفلغتنامه دهخداتخشیف . [ ت َ ](ع مص ) راهبری کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). راهنمائی کردن . (اقرب الموارد) (المنجد).
تخشیملغتنامه دهخداتخشیم . [ ت َ ] (ع مص ) بوی شراب در خیشوم کسی رسیدن و مست گردانیدن او را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). || دگرگون شدن بوی گوشت . (اقرب الموارد).
تخشینلغتنامه دهخداتخشین . [ ت َ ] (ع مص ) درشت کردن . (زوزنی ) (آنندراج ). خشن کردن چیزی را. (اقرب الموارد) (المنجد). || بخشم آوردن و کینه ور گردانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پر کردن سینه ٔ کسی را از خشم و کینه و برافروختن او از خشم . (از اقرب الموارد) (از المنجد).
متخشیلغتنامه دهخدامتخشی . [ م ُ ت َ خ َش ْ شی ] (ع ص ) ترسنده . (آنندراج ). هراسیده و ترسیده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تخشی شود.
تیر تخشلغتنامه دهخداتیر تخش . [ رِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تیر هوائی و آتشبازی را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). تیر هوائی و تیر ناوک و تیر آتشبازی ... (غیاث اللغات ). تیر هوائی آتشبازی شبهای عید و عروسی را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ) : گر اشارت نیست با چین
محلهلغتنامه دهخدامحله . [ م َ ح َل ْ ل َ ] (ع اِ) کوی . برزن . یک قسمت از چندین قسمت شهر و یا قریه و یا قصبه . (ناظم الاطباء). محلت . قسمتی از قسمتهای شهری یا قریه ای . (یادداشت مرحوم دهخدا) : شهر قاهره را ده محله است ،و ایشان محله را حاره گویند. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن فارس بن زکریا اللغوی . ابن جوزی گوید احمدبن زکریا ابن فارس به سال سیصد و شصت و نه درگذشت ، و دو روز پیش از مرگ این قطعه بگفت :یارب ان ذنوبی قد احطت بهاعلما و بی و باعلانی و اسراری انا الموحد لکنی المقربهافهب ذنوبی لتوحیدی واقراری .<
تخشیةلغتنامه دهخداتخشیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) ترسانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). ترسانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد): خَش ّ ذوءالة بالحبالة؛ یعنی بترسان گرگ را به مصیده . (اقرب الموارد).
تخشی محلهلغتنامه دهخداتخشی محله . [ ت َ م َح َل ْ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان سدن رستاق در بخش مرکزی شهرستان گرگان است که در دوازده هزارگزی باختر گرگان و در کنار شوسه قرار دارد. دشتی است معتدل و 180تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن برنج و غلات و توتون و سیگار
تخشیدنلغتنامه دهخداتخشیدن . [ ت َ دَ ] (مص ) بالا نشستن . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). صدر مجلس نشستن . (ناظم الاطباء). قیاس شود با: پارسی باستان «همتخشی » ، «همتخشتا» ، ریشه ٔ اوستائی «ثوخش » ، «ثوخش َ» ، غیور، باهمت ، «ثوخشه » ، «ثوخشیشت َ» ، پهلوی «توخشیتن » ، هندی باستانی «تواکشس » ،
تخشیفلغتنامه دهخداتخشیف . [ ت َ ](ع مص ) راهبری کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). راهنمائی کردن . (اقرب الموارد) (المنجد).
تخشیملغتنامه دهخداتخشیم . [ ت َ ] (ع مص ) بوی شراب در خیشوم کسی رسیدن و مست گردانیدن او را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). || دگرگون شدن بوی گوشت . (اقرب الموارد).
متخشیلغتنامه دهخدامتخشی . [ م ُ ت َ خ َش ْ شی ] (ع ص ) ترسنده . (آنندراج ). هراسیده و ترسیده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تخشی شود.