طخیلغتنامه دهخداطخی . [ طُ خ َی ی ] (ع اِ) خروس . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دیک است که به فارسی خروس نامند. (فهرست مخزن الادویه ).
مرتخیلغتنامه دهخدامرتخی . [ م ُ ت َ ] (ع ص )سست شده . نرم گشته . سست و از کار افتاده : مفاصل مرتخی و دست عاطل به از سرپنجگی و زور باطل . سعدی .رجوع به رخو شود.
ملتخیلغتنامه دهخداملتخی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) کودک خورنده ٔ نان تر. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بچه ای که خوراک می خورد. (ناظم الاطباء). و رجوع به التخاء شود.