تذلیقلغتنامه دهخداتذلیق . [ ت َ ] (ع مص ) تیز کردن کناره ٔ چیزی . (تاج المصادر بیهقی ). تیز کردن . (زوزنی ). تیز کردن کارد را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). || لاغر گردانیدن اسب را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (المنجد). || آب ریختن در سور
تدلقلغتنامه دهخداتدلق . [ ت َ دَل ْ ل ُ ] (ع مص ) بیکبار رسیدن سیل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بناگاه رسیدن سیل . (از المنجد) (از اقرب الموارد): تدلق السیل علیه ؛ اندفع. (اقرب الموارد).
تدلکلغتنامه دهخداتدلک . [ ت َ دَل ْ ل ُ ] (ع مص ) خویشتن بمالیدن . (تاج المصادر بیهقی ). خود را مالیدن . (آنندراج ). خویشتن مالیدن بوقت شستن اندام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). || دلوک مالیدن بدن خود را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بوی خوش مالیدن بخود. (اقرب المو
تدليکدیکشنری عربی به فارسیماساژ , مشت ومال , ماساژ دادن , مشتمال دادن , ماليدن , سودن , ساييدن , پاک کردن , اصطکاک پيدا کردن , ساييده شدن
مذلقلغتنامه دهخدامذلق . [ م ُ ذَل ْ ل ِ ] (ع ص )تیزکننده ٔ کارد. (آنندراج ). نعت فاعلی است از تذلیق به معنی تیز کردن لبه ٔ کارد و جز آن . رجوع به تذلیق شود. || آنکه آماده می کند و حاضر می سازد زبان آور در سخنوری را. (ناظم الاطباء). در مآخذ دسترس ما تذلیق بدین معنی نیامده است . رجوع به ذلاقت ش
لاغرلغتنامه دهخدالاغر. [ غ َ ] (ص ) مقابل فربه . نزار. باریک . باریک اندام . اَعجف . بات ّ. ابضع. تاک ّ. خجیف . خاسف . خل ّ. رجیع. دانق . رزیح . زک ّ. ساهمة. (شتر...) سودالبطون . سغل ، شنون . شاس . ضئیل . ضعیف . ضمد. ضاوی . عجفاء. غث ّ. غثیث . مدخول . غرا. غراة. مهزول . مضطئل . منهوس . متخاوش