ترمزلغتنامه دهخداترمز. [ ت ُ م ُ ] (روسی ، اِ) آلتی است در ماشین که هر وقت بخواهند با آن ماشین را نگه میدارند گویا لفظ مذکور ماخوذ از زبان روسی است . (فرهنگ نظام ). مأخوذ از روسی ، آلتی است در اتومبیل و دوچرخه و موتورسیکلت و بعضی از ماشین های دیگر که با فشار دادن آن حرکت ماشین را کند و یا آن
ترمزلغتنامه دهخداترمز.[ ت َ رَ م ْ م ُ ] (ع مص ) اضطراب کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || جنبیدن . (تاج المصادر بیهقی ). یقال ترمزالقوم فی مجالسهم ؛ جنبیدند جهت برخاستن یا برای خصومت . || آماده گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (
ترمزفرهنگ فارسی عمیدآلتی در اتومبیل، دوچرخه، موتورسیکلت، و بعضی ماشینهای دیگر که با فشار دادن آن حرکت ماشین را کند میکنند و یا آن را از حرکت بازمیدارند.
ترمشلغتنامه دهخداترمش . [ ت ُ م ُ ] (اِ) بمعنی ... ترمس است که گیاهی باشد ترش مزه که در آشها کنند. (از برهان ) (از آنندراج ). گیاهی ترش مزه که ترمس نیز گویند. (ناظم الاطباء).
ترمشلغتنامه دهخداترمش . [ ت َ / ت ُ م ُ ] (اِ) باقلای مصری . (از انجمن آرا). باقلای قبطی . باقلای نبطی . باقلای شامی . باقلای مصری . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ترمس [ ت َ / ت ُ م ُ ] شود.
ترمزدلغتنامه دهخداترمزد. [ ت َ م ُ ] (اِخ ) دیهی از دهستان مشک آباد است که در بخش فرمهین شهرستان اراک و 38 هزارگزی جنوب فرمهین قرار دارد. دشتی سردسیر است و 778 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آنجا غله و ارزن و چغندر قند وب
ترمزیلغتنامه دهخداترمزی . [ ] (اِ) بهار عجم و آنندراج بیت زیر را از سیفی شاهد این کلمه آورده اند بدون معنی کردن کلمه ، و ظاهراً آوندی است شراب را : یک ترمزی شراب که خوردم حکیم وارآمد بجوش بحر دل و در فغان شدم .
ترمزبانbrakemanواژههای مصوب فرهنگستانیکی از مأموران قطار یا محوطۀ ایستگاه که وظیفۀ وارسی شیرهای ترمز را بر عهده دارد
ترمزدلغتنامه دهخداترمزد. [ ت َ م ُ ] (اِخ ) دیهی از دهستان مشک آباد است که در بخش فرمهین شهرستان اراک و 38 هزارگزی جنوب فرمهین قرار دارد. دشتی سردسیر است و 778 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آنجا غله و ارزن و چغندر قند وب
ترمزیلغتنامه دهخداترمزی . [ ] (اِ) بهار عجم و آنندراج بیت زیر را از سیفی شاهد این کلمه آورده اند بدون معنی کردن کلمه ، و ظاهراً آوندی است شراب را : یک ترمزی شراب که خوردم حکیم وارآمد بجوش بحر دل و در فغان شدم .
ترمز اضطراری لوکوموتیوemergency locomotive brakeواژههای مصوب فرهنگستانترمزی که لوکوموتیوران در مواقع اضطراری میکشد تا سرعت لوکوموتیو را کاهش دهد یا آن را متوقف کند
ترمز الکترونیکیbrake-by-wire, brake-by-wire technologyواژههای مصوب فرهنگستاننوعی سامانة ترمز که در آن بهجای انتقال نیروی ترمز ازطریق مسیر هیدرولیکی، نشانک ترمزگیری بهکمک سیم به عملگرهای ترمز در چرخها منتقل میشود
مترمزلغتنامه دهخدامترمز. [ م ُ ت َ رَم ْ م ِ ] (ع ص ) جنبنده و اضطراب کننده . (آنندراج ). آشفته و سرگشته و مضطرب . (ناظم الاطباء). || هنگامه جو. || کسی که حرف می زند با رمز و علامت . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به ترمز شود.
استرمزلغتنامه دهخدااسترمز. [ اِ رِ م ُ ] (اِخ ) شهریست به پرتغال (اَلِمتِج ُ)، دارای 5000 تن سکنه . و بدانجا پرتغالیان اسپانیولیها را مغلوب کردند (1663 م .). در جوار این شهر مرمرهای سیاه و سفید و سبز یافت شود و نوعی کوزه های خو
خط ترمزskid marksواژههای مصوب فرهنگستانآثار باقیماندۀ لاستیک بر روی سطح جاده پس از ترمز و قفل شدن چرخ و سُرش خودرو
خلاصی کفشک ترمزbrake-shoe clearanceواژههای مصوب فرهنگستانفاصلۀ بین کفشک ترمز و چرخ هنگامی که ترمز آزاد است
دستگیرۀ تبدیل ترمزbrake change-over deviceواژههای مصوب فرهنگستاندستگیرهای برای تغییر وضعیت سامانۀ ترمز قطار در دو طرف واگن