ترسان گشتنلغتنامه دهخداترسان گشتن . [ ت َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) خائف شدن . ترسیدن . مرعوب گشتن . ترسان شدن : ز هر دو غریوی برآمد که کوه بدرّید و گشتند ترسان گروه .فردوسی .
چترسانلغتنامه دهخداچترسان . [ چ َ ] (اِخ ) نام کوهی است در مشرق جزیره ٔ «پشکر دیپ » و این کوه را از آن جهت «چترسان » نامند که منقش السطح میباشد. (از کتاب تحقیق ماللهند ص 127).
ترسانلغتنامه دهخداترسان . [ ت َ ] (نف ، ق ) خائف . (ناظم الاطباء). ترسنده . در حال ترسیدن . بیم زده . هراسان : مباشید ترسان ز تخت و کلاه گشاده ست بر هر کسی بارگاه . فردوسی .نشست از بر تازی اسب سمندهمی تاخت ترسان ز بیم گزند.
ترسانلغتنامه دهخداترسان . [ تْرِ / ت ِ رِ ] (اِخ ) نویسنده ٔ فرانسوی که به سال 1705 م . در مان متولد شد و داستانهای فراوانی از قرون وسطی به رشته ٔ تحریر در آورد و بعضویت آکادمی فرانسه نائل گشت و به سال <span class="hl" dir="lt
ترسایانلغتنامه دهخداترسایان . [ ت َ ] (اِ) ج ِ ترسا. مسیحیان . پیروان دین مسیح : یکی گروه آنند که گویند صانع یکی بیشست ، چون ترسایان . (جامع الحکمتین ناصرخسرو ص 31). و دیگر صنف ترسایان اند که گویند که خداسه است و هر سه یکی است . (جامع الح
ترسانلغتنامه دهخداترسان . [ ت َ ] (نف ، ق ) خائف . (ناظم الاطباء). ترسنده . در حال ترسیدن . بیم زده . هراسان : مباشید ترسان ز تخت و کلاه گشاده ست بر هر کسی بارگاه . فردوسی .نشست از بر تازی اسب سمندهمی تاخت ترسان ز بیم گزند.
ترسانلغتنامه دهخداترسان . [ تْرِ / ت ِ رِ ] (اِخ ) نویسنده ٔ فرانسوی که به سال 1705 م . در مان متولد شد و داستانهای فراوانی از قرون وسطی به رشته ٔ تحریر در آورد و بعضویت آکادمی فرانسه نائل گشت و به سال <span class="hl" dir="lt
ترسانفرهنگ فارسی عمیدترسنده؛ بیمدارنده: ◻︎ ز غریدن کوس ترسان هژبر / عقاب از تف تیر پران در ابر (اسدی: ۳۹۲).
چترسانلغتنامه دهخداچترسان . [ چ َ ] (اِخ ) نام کوهی است در مشرق جزیره ٔ «پشکر دیپ » و این کوه را از آن جهت «چترسان » نامند که منقش السطح میباشد. (از کتاب تحقیق ماللهند ص 127).
کاترسانلغتنامه دهخداکاترسان . [ رِ ] (اِخ ) نوعی از سنا (سنای چهارصد نفره ) مؤَسَّس در آتن ، توسط «سولون » که بجای آن «کلیستن » مجالس پانصد نفره را برقرار کرد.
انترسانلغتنامه دهخداانترسان . [ اَ ت ِ رِ ] (فرانسوی ، ص ) جالب . جالب توجه . شایان دقت . جاذب . (از فرهنگ فرانسه - فارسی سعید نفیسی ).
ترسانلغتنامه دهخداترسان . [ ت َ ] (نف ، ق ) خائف . (ناظم الاطباء). ترسنده . در حال ترسیدن . بیم زده . هراسان : مباشید ترسان ز تخت و کلاه گشاده ست بر هر کسی بارگاه . فردوسی .نشست از بر تازی اسب سمندهمی تاخت ترسان ز بیم گزند.