ترنم سرایلغتنامه دهخداترنم سرای . [ ت َ رَن ْ ن ُ س َ ] (نف مرکب ) سرودگوی . مغنی . سراینده : ترنم سرای تهی مایگان پیام آور دیگ همسایگان .نظامی .
ترنملغتنامه دهخداترنم . [ ت َ رَن ْ ن ُ ] (ع اِ) آواز نیکو.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || سرود و نغمه و ترانه و خوش خوانی . (ناظم الاطباء) : ترنمشان خمار از گوش میبردیکی دل داد و دیگر هوش میبرد. نظامی .از تنعم نخفتی و به ترنم گف
ترنملغتنامه دهخداترنم . [ ت َ رَن ْ ن ُ] (ع مص ) سراییدن . (دهار) (مجمل اللغه ). سراییدن و برگردانیدن آواز. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). سراییدن و سرود. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). و با لفظ رستن مستعمل . (آنندراج ). غنا، خواندن نیکو و خوش گردانیدن صدا. (از اقرب الموارد) (از المنجد) <span
ترنیملغتنامه دهخداترنیم . [ ت َ ] (ع مص ) آواز گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). ترنم . آواز گردانیدن . (بحر الجواهر). کشیدن و نیکو کردن و برگردانیدن آواز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بانگ کردن کبوتر و ملخ و کمان و آنچه که آوازش لذیذ و خوش آید. (منتهی الارب ) (آنندراج
تهی مایهلغتنامه دهخداتهی مایه . [ ت َ / ت ِ / ت ُ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) بی مایه . فقیر. بی چیز. محروم : ترنم سرای تهی مایگان پیام آور دیگ همسایگان .<p class="a
پیام آورلغتنامه دهخداپیام آور. [ پ َوَ ] (نف مرکب ) رسول . آنکه واسطه ٔ ابلاغ سخنی و گفتاری از کسی بدیگری باشد خواه زبانی و خواه بنوشته . پیغام آور. قاصد. (شعوری ). ایلچی . (شعوری ) : رسولی رسیده ست با رای و هوش پیام آوری چون خجسته سروش . نظام
ترنملغتنامه دهخداترنم . [ ت َ رَن ْ ن ُ ] (ع اِ) آواز نیکو.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || سرود و نغمه و ترانه و خوش خوانی . (ناظم الاطباء) : ترنمشان خمار از گوش میبردیکی دل داد و دیگر هوش میبرد. نظامی .از تنعم نخفتی و به ترنم گف
ترنملغتنامه دهخداترنم . [ ت َ رَن ْ ن ُ] (ع مص ) سراییدن . (دهار) (مجمل اللغه ). سراییدن و برگردانیدن آواز. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). سراییدن و سرود. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). و با لفظ رستن مستعمل . (آنندراج ). غنا، خواندن نیکو و خوش گردانیدن صدا. (از اقرب الموارد) (از المنجد) <span
مترنملغتنامه دهخدامترنم . [ م ُ ت َ رَن ْ ن ِ ] (ع ص ) سراینده . (آنندراج ) (غیاث ). سراینده و مغنی و سرودگوینده . (ناظم الاطباء).- مترنم شدن ؛ ترنم کردن . آواز خواندن . سرودن . مترنم گردیدن و رجوع به ترکیب بعد شود.- مترنم گردیدن ؛ مترن
تنوین ترنملغتنامه دهخداتنوین ترنم . [ ت َن ْ، ن ِ ت َ رَن ْ ن ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تنوینی است که به آخر قوافی دارای حرف اطلاق ، بجای آن حرف اطلاق درآید، و حروف اطلاق الف ، واو و یاء است که به آخر کلمات درآید. و به عقیده ٔ سیبویه هرگاه حروف اطلاق را که موجب ترنم و غناء است از قوافی حذف کنند
ترنملغتنامه دهخداترنم . [ ت َ رَن ْ ن ُ ] (ع اِ) آواز نیکو.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || سرود و نغمه و ترانه و خوش خوانی . (ناظم الاطباء) : ترنمشان خمار از گوش میبردیکی دل داد و دیگر هوش میبرد. نظامی .از تنعم نخفتی و به ترنم گف
ترنملغتنامه دهخداترنم . [ ت َ رَن ْ ن ُ] (ع مص ) سراییدن . (دهار) (مجمل اللغه ). سراییدن و برگردانیدن آواز. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). سراییدن و سرود. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). و با لفظ رستن مستعمل . (آنندراج ). غنا، خواندن نیکو و خوش گردانیدن صدا. (از اقرب الموارد) (از المنجد) <span