تطبیقناپذیرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم تطبیقناپذیر، نابههنجار، ناسازگار، سخت نافرمان، سرکش، جسور ترشرو آزاد خاص مخالف، معترض فرقهای بدعتگذار یلخی، بیقید انتقادی منحرف نابهجا، نامناسب، خارجی
تطبقلغتنامه دهخداتطبق . [ ت َ طَب ْ ب ُ ] (ع مص ) با پوشش شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). تو بر تو پوشیدن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || برابر شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : یقال : «اطبقه فتطبق و طبقه ُ فانطبق »؛ ای
تطبیقلغتنامه دهخداتطبیق . [ ت َ ] (ع مص ) درگرفتن تمامه ٔ چیزی را وشامل گشتن . || پوشیدن ابر هوا را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || روی زمین فراگرفتن باران . (تاج المصادر بیهقی ). فروگرفتن آب زمین را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). همه جا رسانیدن ابر باران
نوآورفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رابطه مخترع، دارای تخیلقوی، مبتکر، خلاق متجدد تک، خاص مستقل، تطبیقناپذیر غیرمقلد نوپرداز، نوگرا، بدعتگذار
بیقیدفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی وابسته قید، یلخی، ول، بیقیدوبند، بیتفاوت، بدقول، تطبیقناپذیر، غافل متعرض، سرکش، متخلف، قانونشکن، وظیفهنشناس سازمان نیافته
متفاوتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رابطه فاوت، متباین، بیشباهت، نامشابه، سوا، جدا، تطبیقناپذیر ابتکاری، نامقلد، نوآور مرکب، ناهمگن جوراجور، متنوع منحرف ناسازگار ناجور، نابرابر مغایر تک، خاص
ناهمگنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رابطه ت] ناهمگن، نامتجانس متغیر، همواره متغیر بیشکل، بههمریخته، آشفته زبر بیشباهت، متفاوت، نامشابه جوراجور، متنوع ناسازگار، تطبیقناپذیر بیقاعده، غیرطبیعی هرازگاه دمدمیمزاج، دمدمی
ناسازگارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رابطه اسازگار، نابههنجار، مباین، متعارض، متغایر، متضاد نامناسب▼ نامساعد بدلعاب، معترض، مخالف، ستیزهجو، محارب، معارض، دشمن مانعةالجمع، متناقض، ضد، مغایر، نامتجانس، ناهمگن، تطبیقناپذیر ناهنجار، غیرطبیعی، خارجی، بیرونی [مجرد] متفاوت