تعارض داشتن

مترادف

۱. ناسازگار بودن
۲. معارض بودن، معارضه داشتن
۳. عناد داشتن
۴. اختلاف داشتن، خلافورزیدن

جست‌وجوی دقیق

تعارض داشتن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. ناسازگار بودن ۲. معارض بودن، معارضه داشتن ۳. عناد داشتن ۴. اختلاف داشتن، خلافورزیدن

جست‌وجوی هم‌آوا

تهارط

لغت‌نامه دهخدا

تهارط. [ ت َ رُ ] (ع مص ) یکدیگر را دشنام دادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تشاتم . (اقرب الموارد). رجوع به تشاتم شود.

تعارض

تعارض . [ ت َ رُ ] (ع مص ) یکدیگر را پیش آمدن . (زوزنی ).خلاف یکدیگر آمدن خبر و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). معارضه کردن یکی با دیگری . (از اقرب الموارد) : کفشگر در معرض تعارض درحال سر تفکر به گریبان حیرت فروبرد. (ترجمه ٔ محاسن اصف

تعارض

فرهنگ فارسی عمید

۱. اختلاف داشتن.۲. [قدیمی] متعرض و مزاحم یکدیگر شدن.۳. [قدیمی] با هم مخالفت کردن.

طهارت

فرهنگ فارسی عمید

۱. پاک شدن.۲. پاکی؛ پاکیزگی.۳. وضو.۴. = استنجا

طهارت

لغت‌نامه دهخدا

طهارت . [ طَ رَ ] (از ع ، مص ) پاک گردیدن . یقال : طهر طهراً و طهارة. (منتهی الارب ). پاک شدن . (آنندراج ) (دهار). پاکی . (آنندراج ) : تقوای نفس ما بطواف ِ پیاله است جائی که باده نیست طهارت نمی کنم . علیقلی بیک ترکمان (از

جست‌وجوی متن

interrule

دیکشنری انگلیسی به فارسی

تعارض

mutineering

دیکشنری انگلیسی به فارسی

تعارض

counterassociation

دیکشنری انگلیسی به فارسی

ضد تعارض

intervariation

دیکشنری انگلیسی به فارسی

تعارض

defunction

دیکشنری انگلیسی به فارسی

تعارض

جست‌وجوی هم‌آغاز

تعارض

لغت‌نامه دهخدا

تعارض

فرهنگ فارسی عمید

۱. اختلاف داشتن.۲. [قدیمی] متعرض و مزاحم یکدیگر شدن.۳. [قدیمی] با هم مخالفت کردن.

تعارض

conflict 1

واژه‌های مصوب فرهنگستان

منازعۀ آشکار و غالباً مستمر بین طرف‌های ناسازگار و متخاصم

تعارض

دیکشنری فارسی به انگلیسی

opposition

تعارض

فرهنگ فارسی معین

(تَ رُ) [ ع . ] (مص ل .) متعرض یکدیگر شدن ، ناسازگاری کردن .

جست‌وجوی هم‌قافیه

متعارض

لغت‌نامه دهخدا

متعارض . [ م ُ ت َ رِ ](ع ص ) خبر و جز آن که خلاف یکدیگر آید. (آنندراج ). برخلاف یکدیگر. برعکس و مخالف و متضاد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || تقلیدکننده و چیزی را شبیه و مانند چیز دیگر کننده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع تعارض شود.

تعارض

لغت‌نامه دهخدا

متعارض

دیکشنری عربی به فارسی

نامتجانس

تعارض

فرهنگ فارسی عمید

۱. اختلاف داشتن.۲. [قدیمی] متعرض و مزاحم یکدیگر شدن.۳. [قدیمی] با هم مخالفت کردن.

متعارض

فرهنگ فارسی عمید

ویژگی کسی یا چیزی که با دیگری متفاوت است؛ مخالف.

درپیوند

بیشتر بدانید

تعارض داشتن

مترادف

جست‌وجوی دقیق

فرهنگ مترادف و متضاد

جست‌وجوی هم‌آوا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

فرهنگ فارسی عمید

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی متن

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

جست‌وجوی هم‌آغاز

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مصوب فرهنگستان

دیکشنری فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی معین

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری عربی به فارسی

فرهنگ فارسی عمید

فرهنگ فارسی عمید