تعبدلغتنامه دهخداتعبد. [ ت َ ع َب ْ ب ُ ] (ع مص ) عبادت کردن . (تاج المصادر بیهقی ). بندگی کردن . (دهار). پرستش کردن خدای را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بندگی کردن و عبادت کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). پرستیدن و یگانه شدن در عبادت . (از اقرب الموارد) : آنجا شون
تحبیذلغتنامه دهخداتحبیذ. [ت َ ] (ع مص ) حبذا گفتن کسی را. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط): لاتحبذنی تحبیذاً؛ مگو مرا حبذا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تحبیضلغتنامه دهخداتحبیض . [ ت َ ] (ع مص ) سبک گردانیدن : حبض اﷲ عنه ُ تحبیضاً؛ سبک گرداند خدا از وی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (اقرب الموارد).
تهبدلغتنامه دهخداتهبد. [ ت َ هََ ب ْ ب ُ ] (ع مص ) حنظل چیدن و شکستن آن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال : خرج القوم یتهبدون . (اقرب الموارد).
تهبطلغتنامه دهخداتهبط. [ ت َ هََ ب ْ ب ُ ] (ع مص ) انحدار: تهبط الیهم من الثنیة؛ انحدر. (اقرب الموارد). رجوع به انحدار شود.
تهبطلغتنامه دهخداتهبط. [ ت ِ هَِ ب ْ ب ِ ] (ع اِ) مرغی است خاکستری رنگ که به دوپای خود آویزد و بانگ کند ببانگی که گویا می گوید: «اءَنا اموت اءَنا اموت ». (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مرغی است چون جوجه ٔ ماکیان که از پای ، خود را آویزد وآواز کند. شباهنگ . (یادداشت بخط مرحوم
تعبداًلغتنامه دهخداتعبداً. [ ت َ ع َب ْ ب ُ دَن ْ ] (ع ق ) از روی تعبد و بندگی و بطور بندگی و اجبار، نه بطور آزادی و خواهش . (ناظم الاطباء). بی دلیل و بی پرسش از چون و چرا. از راه بندگی . به امر. چون بندگان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تعبد شود.
نکودینلغتنامه دهخدانکودین . [ ن ِ] (ص مرکب ) که بر دین قویم و راست است : کردار تو نیکوتر از تعبدزیرا که نکودینی و مسلمان .فرخی .
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن فضیل بن مروان . وی فارسی الاصل بود و ابن الندیم گوید که او را کتاب «الاصنام و ما کانت العرب و العجم تعبد من دون اﷲ عز و جل » بوده است . (از معجم الادباء چ مارگلیوث ج 5 ص 112).<
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) موصلی . مؤلف صفةالصفوة (جزء 4 ص 161) آرد که : از احمد المیمونی از ولد میمون بن مهران روایت است که گفت : احمد الموصلی نزد ما آمد و من نزد او رفتم . مرا گفت : یا احمد ان تعمل قد عمل الع
ابن فضیل کاتبلغتنامه دهخداابن فضیل کاتب . [ اِ ن ُ ف ُ ض َل ِ ت ِ ] (اِخ ) ابوالحسن علی بن الحسین بن الفضیل بن مروان فارسی . ازجمله ٔ کتب او کتاب الاصنام و ماکانت العرب و العجم تعبد من دون اﷲ تبارک اسمه . (ابن الندیم ).
تعبداًلغتنامه دهخداتعبداً. [ ت َ ع َب ْ ب ُ دَن ْ ] (ع ق ) از روی تعبد و بندگی و بطور بندگی و اجبار، نه بطور آزادی و خواهش . (ناظم الاطباء). بی دلیل و بی پرسش از چون و چرا. از راه بندگی . به امر. چون بندگان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تعبد شود.
متعبدلغتنامه دهخدامتعبد. [ م ُ ت َ ع َب ْ ب ِ ] (ع ص ) عبادت کننده و بسیار عبادت کننده . (غیاث ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). پارسا و بسیار متدین و دیندار. (ناظم الاطباء) : یکی از متعبدان شام سالها در بیشه ای عبادت کردی ... (گلستان ). یاد دارم که در ا
مستعبدلغتنامه دهخدامستعبد. [ م ُ ت َ ب َ ](ع ص ) نعت مفعولی از استعباد. به بندگی گرفته شده . (اقرب الموارد). || (اِ) عبادتگاه : سلطان یک خانه از برای مستعبد خویش ترتیب فرمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 421). و رجوع به استعباد شود.
مستعبدلغتنامه دهخدامستعبد. [ م ُ ت َ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استعباد. به بندگی گیرنده . (اقرب الموارد). رجوع به استعباد شود.
استعبددیکشنری عربی به فارسیبنده کردن , غلا م کردن , به بردگى كشاند , مقهور كرد , به زانو درآورد , خاضع و تسليم كرد , خوار كرد , استثمار كرد