تعهد کردنلغتنامه دهخداتعهد کردن . [ ت َ ع َهَْ هَُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به گردن گرفتن شرط و پیمانی . خود را ملزم ساختن به عملی یا پرداخت چیزی . تضمین عهد و میثاقی . پذیرفتاری . || پرستاری کردن . نگاهداری کردن . تیمارداری کردن . نواختن : سپاه را بنگریست و ایشان را روزی ها داد
تعهد کردنفرهنگ فارسی معین( ~. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - به عهده گرفتن . 2 - نگاهداری ، تیمار داشتن .
تعهدلغتنامه دهخداتعهد. [ ت َ ع َهَْ هَُ ] (ع مص ) عهد نو کردن . (زوزنی ). تازه کردن پیمان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دیدار تازه کردن . (تاج المصادر بیهقی ). تازه کردن چیزی . (آنندراج ). || سرانجام کار کسی به ذمه ٔ خود گرفتن و ضامنی کردن . (غیاث اللغات ) (انجمن آرا).
تعهددیکشنری عربی به فارسیتعهد کردن , متعهد شدن , عهده دار شدن , بعهده گرفتن , قول دادن , متقبل شدن , تقبل کردن
تعهددیکشنری عربی به فارسیکسيکه کفن و دفن مرده را بعهده ميگيرد , مقاطعه کارکفن ودفن , متعهد , کسيکه طرح ياکاري رابعهده ميگيرد , جواب گو , مسلول , کارگير
تعهدcommitmentواژههای مصوب فرهنگستانتوافق یا پیمانی که انجام یک عمل خاص را در آینده الزامآور میکند
بریالذمهفرهنگ فارسی عمیدکسی که تعهد یا وامی ندارد؛ کسی که تعهد خود را انجام داده و یا دین خود را ادا کرده است.
تعهدلغتنامه دهخداتعهد. [ ت َ ع َهَْ هَُ ] (ع مص ) عهد نو کردن . (زوزنی ). تازه کردن پیمان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دیدار تازه کردن . (تاج المصادر بیهقی ). تازه کردن چیزی . (آنندراج ). || سرانجام کار کسی به ذمه ٔ خود گرفتن و ضامنی کردن . (غیاث اللغات ) (انجمن آرا).
تعهددیکشنری عربی به فارسیتعهد کردن , متعهد شدن , عهده دار شدن , بعهده گرفتن , قول دادن , متقبل شدن , تقبل کردن
تعهددیکشنری عربی به فارسیکسيکه کفن و دفن مرده را بعهده ميگيرد , مقاطعه کارکفن ودفن , متعهد , کسيکه طرح ياکاري رابعهده ميگيرد , جواب گو , مسلول , کارگير
تعهدcommitmentواژههای مصوب فرهنگستانتوافق یا پیمانی که انجام یک عمل خاص را در آینده الزامآور میکند
متعهدلغتنامه دهخدامتعهد. [ م ُ ت َ ع َهَْهَِ ] (ع ص ) تیمار دارنده . (ناظم الاطباء). || پیوسته مشغول به یک کار و مواظب در کار. (ناظم الاطباء). || هم عهد و عهد گیرنده و ضامن . ج ، متعهدین . (ناظم الاطباء). آن که عهد و پیمان بندد و اجرای کاری رابعهده گیرد تا انجام دهد : ب
مستعهدلغتنامه دهخدامستعهد. [ م ُ ت َ هَِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استعهاد. تضمین دهنده دیگری را در مورد حوادث خویش . (اقرب الموارد). || هم عهد و هم پیمان . (ناظم الاطباء). رجوع به استعهاد شود.
تعهدلغتنامه دهخداتعهد. [ ت َ ع َهَْ هَُ ] (ع مص ) عهد نو کردن . (زوزنی ). تازه کردن پیمان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دیدار تازه کردن . (تاج المصادر بیهقی ). تازه کردن چیزی . (آنندراج ). || سرانجام کار کسی به ذمه ٔ خود گرفتن و ضامنی کردن . (غیاث اللغات ) (انجمن آرا).
تعهددیکشنری عربی به فارسیتعهد کردن , متعهد شدن , عهده دار شدن , بعهده گرفتن , قول دادن , متقبل شدن , تقبل کردن
تعهددیکشنری عربی به فارسیکسيکه کفن و دفن مرده را بعهده ميگيرد , مقاطعه کارکفن ودفن , متعهد , کسيکه طرح ياکاري رابعهده ميگيرد , جواب گو , مسلول , کارگير