تفحللغتنامه دهخداتفحل . [ ت َ ف َح ْ ح ُ ] (ع مص ) تشبه کردن به فحل . (تاج المصادر بیهقی ). باگشن مانستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || تعقر، یعنی عاقر شدن درخت . (از اقرب الموارد).
تفعللغتنامه دهخداتفعل . [ ت َ ف َع ْ ع ُ ] (ع مص ) یکی از اوزان ابواب ثلاثی مزیدفیه و معنی آن بیشتر بر مطاوعت و قبول فعل است . و رجوع به نشوء اللغة ص 15 شود.
تفعیللغتنامه دهخداتفعیل . [ ت َ ] (ع مص ) یکی از اوزان ابواب ثلاثی مزیدفیه و این باب بیشتر برای تعدیه ٔ فعل آید. و رجوع به نشوء اللغة ص 15 شود.
متفحللغتنامه دهخدامتفحل . [ م ُ ت َ ف َح ْ ح ِ ] (ع ص ) به تکلف نماینده فحولت را در لباس و طعام . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفحل و فحولت شود. || با گشن ماننده . (از منتهی الارب ). || درخت که بار نیارد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
متفحللغتنامه دهخدامتفحل . [ م ُ ت َ ف َح ْ ح ِ ] (ع ص ) به تکلف نماینده فحولت را در لباس و طعام . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفحل و فحولت شود. || با گشن ماننده . (از منتهی الارب ). || درخت که بار نیارد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
مستفحللغتنامه دهخدامستفحل . [ م ُ ت َ ح ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استفحال . کاری که بزرگ و سخت شده باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به استفحال شود.
استفحلدیکشنری عربی به فارسیوخيم شد , دشوار شد , مشكل شد , بحرانى شد , خطرناك شد , بغرنج شد , نابسامان شد