تفسهلغتنامه دهخداتفسه . [ ت ُ / ت َ س َ ] (اِ) سیاهیی است که به سبب زیادتی بر بشره پدید آید. (فرهنگ جهانگیری )(فرهنگ رشیدی ). و آنرا تاش نیز خوانند و به تازی کلفه و به هندی جهاتی خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). سیاهی و داغی را گویند که در بشره و اندام آدمی میباشد
تفسهفرهنگ فارسی عمید۱. لکۀ سیاه که در چهرۀ انسان پیدا میشود؛ کلف؛ ماهگرفت.۲. (اسم مصدر) اندوه و بیقراری دل.۳. (اسم مصدر) میل و خواهش به هرچیز.۴. حالتی در زنان آبستن که به برخی خوراکیها رغبت شدید پیدا میکنند؛ ویار؛ تاسه.
تفسهفرهنگ فارسی معین(تَ یا تُ سِ) (اِ.) 1 - لکة سیاهی که روی چهره پیدا شود. 2 - خواستن هر چیزی ، ویار. 3 - اندوه و بی تابی .
تفسئةلغتنامه دهخداتفسئة. [ ت َ س ِ ءَ ] (ع مص ) درانیدن جامه را و کشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). درانیدن جامه را و در «عباب » کشیدن تا آنکه پاره و شکافته شود. (از اقرب الموارد).
تفسحلغتنامه دهخداتفسح . [ ] (اِخ ) معبر یا تنگه . همان تپسکس است که بر ساحل غربی فرات در شام واقع است و منتهای حدود املاک سلیمان میباشد. اول پادشاهان 4:24. (قاموس کتاب مقدس ).
تفسحلغتنامه دهخداتفسح . [ ت َ ف َس ْ س ُ ] (ع مص ) فراخ باز نشستن . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). فراخ نشستن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || گشاده کردن و وسعت دادن از برای کسی مجلس را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || گشاد کردن
تفسیحلغتنامه دهخداتفسیح . [ ت َ ] (ع مص )وسعت دادن در مجلس . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || فراخ کردن و فراخی .(غیاث اللغات ) (آنندراج ). توسیع. (اقرب الموارد).
تفشحلغتنامه دهخداتفشح . [ ت َ ف َش ْ ش ُ ] (ع مص ) گشاده داشتن میان هر دو پای در رفتن و کمیز انداختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || گشاده داشتن میان هر دو پای در گاییدن دختررا. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
خبکلغتنامه دهخداخبک . [ خ َ ب َ ] (اِ) فشردن گلو بود. خبه . خفه کردن باشد . (فرهنگ اسدی ) (برهان قاطع) (آنندراج ). خپاک . خباک : هیچ خردمند را ندید بگیتی تا خبک عشق او نبود برومند. آغاجی (از فرهنگ اسدی ).تا بمیری بلهو باش و نشاط<b
تفسیدهلغتنامه دهخداتفسیده . [ ت َ دَ / دِ ] (ن مف ) گرم شده . (فرهنگ جهانگیری ). بغایت گرم شده . (برهان ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تفته . تافته . افروخته : به بادافره آنگه شتابیدمی که تفسیده آهن بتابیدمی . <p
تاسهلغتنامه دهخداتاسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) اندوه و ملالت . (جهانگیری ) (برهان ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). اندوه . (مهذب الاسماء). تاسا. (فرهنگ جهانگیری ). مانند تالواسه بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 440). تلواسه . محمّد م