تقفزلغتنامه دهخداتقفز. [ ت َ ق َف ْف ُ ] (ع مص ) به حنا نگارین کردن زن دست و پای را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || قفاز پوشیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). و قفاز بر وزن رمان نوعی از غلاف دست پر از پنبه که زنان در سرما پوشند. (آنندراج ).
تقفصلغتنامه دهخداتقفص . [ ت َ ق َف ْ ف ُ ] (ع مص ) فراهم آمدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تجمع. (اقرب الموارد).
تقفسلغتنامه دهخداتقفس . [ ت َ ق َف ْ ف ُ ] (ع مص ) برجستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تقافسلغتنامه دهخداتقافس . [ ت َ ف ُ ] (ع مص ) باهم برجستن یقال : هما یتقافسان بشعورهما؛ ای یتواثبان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تقافصلغتنامه دهخداتقافص . [ ت َ ف ُ ] (ع مص )بیکدیگر درآمدن چیزی . و درآمیخته گردیدن و مشتبک شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
دستلغتنامه دهخدادست . [ دَ] (اِ) از اعضای بدن . دوقسمت جدا از بدن که در دو طرف تن واقع و از شانه به پائین فروآویخته است و از چند قسمت مرکب است : بازو و ساعد و کف دست و انگشتان . به عربی ید گویند. (برهان ). مقابل پای و بدین معنی ترجمه ٔ «ید» بود و دستان جمع آن . (از آنندراج ). آن جزء از بدن آ
متقفزلغتنامه دهخدامتقفز. [ م ُ ت َ ق َف ْ ف ِ] (ع ص ) زنی که دست و پا را به حنا نگارین کند. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رنگین شده به حنا. (ناظم الاطباء). || قفاز پوشیده .(ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). رجوع به تقفزشود.