تکه تکهلغتنامه دهخداتکه تکه . [ ت ِک ْ ک َ / ک ِ ت ِک ْ ک ِ / ک َ ] (ص مرکب ) پاره پاره و لقمه لقمه . (ناظم الاطباء). قطعه قطعه . بریده بریده .
تکه تکهدیکشنری فارسی به انگلیسیasunder, bitty, fractional, piecemeal, sky-high, lump, patchy, sectional
تکهتکهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت کهتکه، پارهپاره، عضوعضو، ریزریز، قیمه، قیمهقیمه شقهشده، مثلجگر زلیخا، شکسته، جدا ناقص پرپرو، تجهیز نشده کوچک
تقهقرلغتنامه دهخداتقهقر. [ ت َ ق َ ق ُ ] (ع مص ) از پی فراشدن . (زوزنی ).سپسایگی رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). به قهقرا شدن . باز پس گشتن . (از اقرب الموارد).
تقهللغتنامه دهخداتقهل . [ ت َ ق َهَْ هَُ ] (ع مص ) خشک شدن پوست بر استخوان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خشک شدن پوست . (از اقرب الموارد). || بدحال شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || آلوده داشتن خود را و پاک و صاف ناکردن تن را. || سست و نرم رفتن . || ضعیف و نرم گ
تقهوسلغتنامه دهخداتقهوس . [ ت َ ق َ وُ ] (ع مص ) شتافتن . || خمان و مضطربانه رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گوژ پشت گردیدن . (از اقرب الموارد).
تقهزنclickerواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای که بر روی کمان دوخم نصب میشود تا کمانگیر متوجه شود که کمان را به اندازۀ کافی کشیده است
فرمانکوبهstick knockerواژههای مصوب فرهنگستانوسیلة هشدار شنیداری که، در هنگام واماندگی هواپیما، همزمان با فعالیت فرمانلرزان، صدای تقه ایجاد میکند
چقهلغتنامه دهخداچقه . [ چ ِق ْ ق َ ] (اِ) در تداول مردم شوشتر نام بازیی است کودکانه که پاره ای سفال را بر پشت یا کف دست نهند به هوا اندازند وبگیرند. (لغت محلی شوشتر- خطی ). || (اِ صوت ) در اصطلاح اهالی شوشتر صدا و آوایی که از خوردن دو چیز بیکدیگر برآید. (لغت محلی شوشتر - خطی ). تقّه .تق تق و
تقهقرلغتنامه دهخداتقهقر. [ ت َ ق َ ق ُ ] (ع مص ) از پی فراشدن . (زوزنی ).سپسایگی رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). به قهقرا شدن . باز پس گشتن . (از اقرب الموارد).
تقهللغتنامه دهخداتقهل . [ ت َ ق َهَْ هَُ ] (ع مص ) خشک شدن پوست بر استخوان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خشک شدن پوست . (از اقرب الموارد). || بدحال شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || آلوده داشتن خود را و پاک و صاف ناکردن تن را. || سست و نرم رفتن . || ضعیف و نرم گ
تقهوسلغتنامه دهخداتقهوس . [ ت َ ق َ وُ ] (ع مص ) شتافتن . || خمان و مضطربانه رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گوژ پشت گردیدن . (از اقرب الموارد).
تقهزنclickerواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای که بر روی کمان دوخم نصب میشود تا کمانگیر متوجه شود که کمان را به اندازۀ کافی کشیده است
حسین آباد فستقهلغتنامه دهخداحسین آباد فستقه . [ ح ُ س ِ دِ ف ُ ت َ ق ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کربال بخش زرقان شهرستان شیراز. واقع در 69هزارگزی جنوب خاور زرقان و سه هزارگزی راه فرعی بندامیر به سلطان آباد. ناحیه ای است واقع در جلگه ، معتدل مالاریایی . دارای <span clas
فروتقهلغتنامه دهخدافروتقه . [ ف ُ ت َ ق ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالاولایت بخش حومه ٔ شهرستان کاشمر، واقع در پنجهزارگزی جنوب کاشمر و 2هزارگزی جنوب راه کاشمر به بروسکن . ناحیه ای است واقع در جلگه ، معتدل و دارای 2064 تن سکنه
فستقهلغتنامه دهخدافستقه . [ ف ُ ت ُ ق َ ] (اِخ ) از شاگردان ابوعلی حسین بن علی بن زید المهلبی و کتاب غریب الحدیث از اوست . (از ابن الندیم ).
منتقهلغتنامه دهخدامنتقه . [ م ُ ت َ ق ِه ْ ] (ع ص ) به شده از بیماری و ناقه و دارای نقاهت . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مستقهلغتنامه دهخدامستقه .[ م َ ت َ ق َ ] (معرب ، اِ) عبارت از آهنی است مانند ذراع که بر آن علامات و نشانهایند که بدان آب قسمت می کنند. هر علامتی دلیل است بر مقدار مستقه . || بعضی دیگر گویند که مراد از مستقه جزوی است از اجزای این آب . ج ، مساتق و مساتیق . (از تاریخ قم ص <span class="hl" dir="lt